خانه دوست

خانه دوست

رویش عشق سرآغاز کتاب من و توست...
خانه دوست

خانه دوست

رویش عشق سرآغاز کتاب من و توست...

تا برآید نفس...

تا برآید نفس از عشق دمی باید زد

بر سر کوی محبت قدمی باید زد

چهره بر خاک در سیمبری باید سود

بوسه بر صحن سرای صنمی باید زد

...

آن که دوستش دارم...

قدیم تر ها

بچگی

عشق کلمه ای خنده دار بود

عاشقی احساسی نامانوس بود

عاشق، آدمی عقل از دست داده بود

دل دادن و دلتنگی

قابل باور نبود

بود و بود و بود...

و دیرزمانیست که

دلم بی تاب است

لحظه ها هر دم

با غم عجین است

دوست داشتن را

عشق و دلدادگی را

با تمام وجود احساس می کنم

...

محبت...


کویر تشنه ی باران است و من تشنه ی خوبی

به من محبت کن که ابر رحمت اگر در کویر می بارید

به جای خار بیابان بنفشه می روئید و بوی پونه وحشی به دشت بر می خاست

بیا که من بی تو درخت خشک کویرم که برگ و بارم نیست

امید بارش باران نو بهارم نیست.......

نیاز

 قلبم تپش قلبت را می خواهد پس قلبم را به تو میدهم

 چشمانم نگاه زیبایت را می خواهد پس نگاهم از آن توست

 عشقم تمامی لحظات تو را می خواهند وبرای با تو بودن دلتنگی میکنند

 دل من همانند آسمان ابری از دوری تو ابری است

 درخشش چشمانم همانند خورشید درخشان انتظار چشمانت را می کشند

 پس بدان اگر پروانه سوختن شمع را فراموش کند من هرگز فراموشت نخواهم کرد.

 عاشـــــــقـــــــــانـــــــه دوســــــتت دارم.

دل...

دل... 

این کلمه بی نقطه

گاهی تنگ می شود

تا حد یک نقطه

...

حسب حال غم مشترک

از این دیر زمان عشق

و امروز

اندوهی بی پایان در دل ...

مرور

می خوام از خاطرات با هم بودن بنویسم

می بینم، چقدر ساعت هاش کم بوده

اما سراسر احساس، شوق و آرامش...

نمیشه نوشت

اما میشه ساعت ها با مرورش غرق شادی و آرامش شد

گرچه بعدش دل غرق اندوه میشه

...

تنها عشق...

و عشق، تنها عشق

تو را به گرمی یک سیب می کند مانوس

و عشق، تنها عشق

مرا به وسعت اندوه زندگی ها برد...

و عشق

سفر به روشنی اهتزاز خلوت اشیاست...

همیشه عاشق تنهاست

و دست عاشق در دست ترد ثانیه هاست...


سهراب سپهری / مسافر