آرزو دارم بگویم
دوستت دارم
آرزو دارم بگویی
دوستت دارم
با قلبی سرشار از
احساسی پاک
با نگاهی غرق در
نجابتی آسمانی
با کلماتی از
چشمه زلال عشق
...
فرشته ای مهربان
در فضای قلب من
لحظه لحظه می دمد
عشق را بسان صور
در تن نحیف دل
...
سلام نازنینم
سلام بهترینم
سلام ای گل من
تو! عشق اولینم
سلام باوفایم
سلام هم صدایم
سلام گرم برتو
تو! یار آشنایم
تو بهترین امیدی
تو عشق را نویدی
تو سبزی چمنزار
تو برتر از سپیدی
بیا بیا کنارم
که جز تو من ندارم،
قرین و همدم و یار
تویی همیشه یارم
نگاه عاشقانه
سکوت عارفانه
صلابتی دلانگیز
شکوه عالمانه
تو آتش خیالی
تو نوری و جمالی
تو نوش آن گل سرخ
تو مظهر کمالی
تو عشق آخرینی
تو برترین نگینی
ستارهای طلایی
فرشتهی زمینی
یاد آن کوچه
یاد آن عید
گل
محبت
عشق
نگاه
لبخند
هدیه هایی از دل
کوله باری اندوه
با همه سختی
عید امسال
رنگ و بوی دگری داشت
......
من
که از بازترین پنجره با مردم این ناحیه صحبت کردم
حرفی از جنس زمان نشنیدم
هیچ چشمی عاشقانه به زمین خیره نبود
کسی از دیدن یک باغچه مجذوب نشد
هیچ کس زاغچه ای را سر یک مزرعه جدی نگرفت
...
سهراب سپهری / حجم سبز
رفته بودم سر حوض
تا ببینم شاید،عکس تنهایی خود را در آب
آب در حوض نبود
ماهیان میگفتند:
«هیچ تقصیر درختان نیست.
ظهر دمکردهی تابستان بود
پسر روشن آب،لب پاشویه نشست
و عقاب خورشید،آمد او را به هوا برد که برد
به درک راه نبردیم به اکسیژن آب
برق از پولک ما رفت که رفت
ولی آن نور درشت،
عکس آن میخک قرمز در آب
که اگر باد میآمد دل او پشت چینهای تغافل میزد،
چشم ما بود
روزنی بود به اقرار بهشت
تو اگر در تپش باغ خدا را دیدی همت کن
و بگو ماهیها،حوضشان بی آب است.»
باد میرفت به سروقت چنار
من به سروقت خدا میرفتم.
سهراب سپهری / حجم سبز
سلام / یعنی دلم برایت تنگ شده بود
سلام / یعنی من هم همین طور
امروز هوا سرد شده / یعنی دیروز نبودی
شاید بارون بیاد / یعنی امروز هستم، نگاهم کن
شعری رو که خواستی پیدا کردم / یعنی دیروز همه ش به فکر تو بودم
می خوام بذارمش تو قاب که هر روز بخونمش / که هر روز به یاد تو باشم
وسط های شعر گریه م گرفت / بس که به تو فکر کردم
فقط شعرِ خوبه که آدم رو به گریه می اندازه / کاش آن لحظه پیش تو بودم
اون جا که درباره ترسیدن از عشق بود / من از عشق تو می ترسم
یکی هم برای تو قاب می کنم. دوست داری؟ / دوستت دارم
دوست دارم / دوستت دارم
پرسه در حوالی زندگی / روایت مصطفی مستور
عکس کیارنگ علایی
وقتی خواب طلایی عشق را دیدند
فرسنگ ها فاصله بود
بین دل هاشون اما نه
-----
روز و شب در اندیشه
گاه در خواب همدیگه
روز دیدار که می رسید
در دلشون غوغا بود
خاطره همون چند ساعت
شیرین تر از یک عمر رویا بود
این یکی وقتی آمد
در دستش یک گل
در دلش یک آرزو
اون یکی وقتی آمد
در دستش، کاسه داغ محبت
در صداش آرامش
با نگاهش معصومیت را
رنگ دیگر بخشید
این فقط یک عشق نبود
...
خدا اونجا بود