خانه دوست

خانه دوست

رویش عشق سرآغاز کتاب من و توست...
خانه دوست

خانه دوست

رویش عشق سرآغاز کتاب من و توست...

هرگز قرار نبود...


تا جایی که فهمیده
ام
قرار نبوده این‌قدر وقتمان را در آخور‌های سر پوشیده‌ی تاریک بگذرانیم؛ به جای چریدنِ زندگی و چهار نعل تاختن در دشتهای بی مرز.


قرار نبوده تا نم باران زد دست‌ پاچه شویم و زود چتری ازجنس پلاستیک روی سر‌ بگیریم مبادا مثل کلوخ آب شویم.


قرار نبوده اینقدر دور شویم و مصنوعی.
ناخن‌های مصنوعی،
خنده‌های مصنوعی،
آواز‌های مصنوعی،
دغدغه‌های مصنوعی.
حتما‌ً قرار نبوده بزهایی باشیم که سنگ‌ نوردی مصنوعی در سالن میکنند به جای فتح صخره‌های بکر زمین.


هر چه فکر می کنم میبینم قرار نبوده ما اینچنین با بغل دستی هامان در رقابت‌ های تنگانگ باشیم تا اثبات کنیم جانور بهتری هستیم ، این همه مسابقه و مقام و رتبه و دندان به هم نشان دادن برای چیست؟
قرار نبوده همه از دم درس خوانده‌ بشویم ، از دم دکترا به دست بر روی زمین خدا راه برویم ، بعید بدانم راه تعالی بشری از دانشگاه ها و مدرکهای ما رد بشود



باید کسی هم باشد که گوسفند ها را هی کند ، دراز بکشد نیلبک بزند با سوز هم بزند و عاقبت هم یکروز در همان هیات چوپانی به پیامبری مبعوث شود .
یک کاوه لازم است که آهنگری کند که درفشی داشته باشد و به پاسداشت داد از جا برخیزد و حرکت کند



قرار نبوده این‌ همه در محاصره‌ی سیمان و آهن ، طبقه روی طبقه برویم بالا ،قرار نبوده این تعداد میز و صندلی کارمندی روی زمین وجود داشته باشد ،‌ بی شک این همه کامپیوتر و پشت‌های قوز کرده‌‌ی آدمهای ماسیده در هیچ کجای خلقت لحاظ نشده بوده ؛
تا به حال بیل زده‌اید؟
باغچه هرس کرده‌اید؟
آلبالو و انار چیده‌اید؟

کلاً خسته از یک روز کاری دیر به رختخواب رفته‌اید؟
آخ که با هیچ خواب دیگری قابل مقایسه نیست



این چشم‌ها برای نور مهتاب یانور ستارگان کویر،‌ برای دیدن رنگ زرد گل آفتابگردان برای خیره شدن به جاری آب شاید، اما برای ساعت پشت ساعت، روز پشت روز، شب پشت شب خیره ماندن به نور مهتابی مانیتورها آفریده نشده‌اند.
قرار نبوده خروس ها دیگر به هیچکار نیایند و ساعت‌ های دیجیتال به‌ جایشان صبح‌ خوانی کنند.


آواز جیرجیرک‌های شب‌ نشین حکمتی داشته حتماً، که شاید لالایی طبیعت باشد برای به خواب رفتن‌ ما تا قرص خواب‌ لازم نشویم و اینطور شب تا صبح پرپر زدن اپیدمی نشود.


من فکر میکنم قرار نبوده کار کردن، جز بر طرف کردن غم نان، بشود همه‌‌ی دار و ندار زندگیمان، همه‌ی دغدغه‌ی زنده بودن‌مان.


قرارنبوده کنار هم بودن عشق ورزیدن و زاد و ولد کردن، این همه قانون مدنی عجیب و غریب و دادگاه و مهر و حضانت و نفقه و زندان و گروکشی و ضعف اعصاب داشته باشد.


قرار نبوده اینطور از آسمان دور باشیم و سی
سال بگذرد از عمر‌مان و یک شب هم زیر طاق ستاره‌ ها نخوابیده باشیم.
قرار نبوده من از اینجا و شما ازآنجا، صورتک زرد به نشانه‌ی سفت بغل کردن و بوسیدن و دوست داشتن برای هم بفرستیم.


چیز زیادی از زندگی نمیدانم ، اما همینقدر میدانم که این‌همه “ قرارنبوده ”‌ این که برخلافشان اتفاق افتاده،
همگی
مان را آشفته‌ و سردرگم کرده
آنقدر که فقط می‌دانیم خوب نیستیم
از هیچ چیز راضی نیستیم
اما سر در نمی‌آوریم چرا.
 

کار ما شاید این است

که میان گل نیلوفر و قرن
پی آواز حقیقت بدویم


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.