خانه دوست

خانه دوست

رویش عشق سرآغاز کتاب من و توست...
خانه دوست

خانه دوست

رویش عشق سرآغاز کتاب من و توست...

ای وفادارترین

چه رنج ها که کشیدی و چه اندوه های عظیمی که بر دلت نشست. چه روزهایی که با غم سپری کردی و چه سختی هایی که بر خودت هموار کردی، نفرین بر من باد اگر لحظه ای اندیشیده باشم که از وفاداری ذره ای کم داری. حقا که وفاداری را از تو آموختم.

و خداوند همه انسان ها را آزاده آفرید (و بی غم). و عشق و علاقه تو منتی بود بر این اندک آدمی که به دنبال یک انسان واقعی و یک همدم پاک می گشت. سرشت پاک تو برایم بی مانند ترین آفریده هستی هست. و آرزوم این هست که غم از دلت بزدایم و می دونم که با یک پوزش و یک گل و یک هدیه و یک سلام و ... غمی چند ماهه برچیده نمیشه از دل اما راه زندگی همیشه هموار نیست و خوان آسایش بی دغدغه گسترده نیست. و شاید سلسله این دلگرمی ها هم خسته ات کرده باشه...

جز دعا راهی ندارم که برای دلت آرزوی شادی کنم. خدا شاهد هست که همه این تلاش ها در جهت معنایی هست که در زندگی باید جست و معتقدم که یک عمر زندگی به ابعاد چندین دهه ارزش چند ماه سختی را داره و خودم معترفم که آن گونه که باید در گذشته تلاش نکردم و شرمنده ام که از روی سهو بوده و نادانستن... و حتما می دونی که نمی خوام بی عشق زندگی کنم و این ها همه از سر این هست که معتقدم عشق هست و تو باوفاترینی اما... درختی هست که اندکی رنگ پاییز بر رخش نشسته ولی نمیشه درخت را برکند، همین درخت اگر باز به طراوت مهر آزین گردد، زیباترین و استوارترین درخت خواهد بود. و تو حق داری که ناراحت باشی، زیرا انتخاب داشتن برات سخت تر هست و این همه هزینه دادن حقا که فقط از یک عشق راستین برمیاد.

اونقدر وقتی به سختی هایی که کشیدی فکر می کنم، غصه می خورم که بغض راه گلوم را می بنده. باور کنی یا نه... باور قلبی من از پاکی و صداقت توست، ایمان من به وفا و خوبی توست که دلم را به این سمت می کشه.

کاش می گفتی اون غم هایی که از من در دلت داری. کاش می گفتی اون اشتباهاتی که کردم یا فکر می کنی انجام دادم. باور کن سوء تفاهم هست اونچه در دلت تو را از این حقیر سراپاتقصیر آزرده خاطر کرده.

سخت ترین مشکل این چند صباح، دوری بوده و احساس های ناهموار که ممکنه از اثر ارتباط بی احساس رخ نموده باشه.

می دونم که دیگه برات دیدن ناراحتی خانواده و اطرافیان ممکن نیست و حق داری. برای همین هم می خوام به قولی که دادم عمل کنم که قبل از این که یک سال بشه، همه چیز را حل می کنم. اونقدر به شادی که باور نکنی و بیش از پیش شاد باشی و نمی خوام هم که در دلت غمی باشه و ناراحتی بیش از این در دل کسی کاشته بشه. آرزو دارم از گناهم بگذری و این آخرین فرصت را دریغ نکنی... فقط در مقابلش نایستی، باقی را همه بر دوش من بنه... حق داری که برات سخت باشه باور یک پسر وقتی که ممکنه یه روز با نامردی رها کنه و بره... ولی تو باید در انتظار باشی که گزینه ای پیش پایت پدیدار بشه و در موردش فکر کنی و حق داری که چقدر سختی بکشی برای یک عمر زندگی و چه دشوار هست این انتخاب و چه دشوار هست اعتماد به انسانی ناشناخته...؛ باور کن این ها را می فهمم. بهت حق میدم. دلم از اندیشیدن به سختی هایی که بر تو رفته خونه؛ میخوام خودم را نشون بدم. می خوام همه اون غصه ها را برچینم و می خوام درخت شادی بنشانم.

همه هستی ام فدای یک تار مویت، چگونه  پوزش طلبم که ناراحتی افزون نشه... و امروز باران بارید و یاد ...

 آرزویم هر لحظه شادی و پربستن غم هاست از دل نازک تو

شاخه خشکیده پاییزم، تو بهار هر شاخساری

خاک قربت زده دشت سکوتم، تو بارانی که بر دلم بباری

...


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.