خانه دوست

خانه دوست

رویش عشق سرآغاز کتاب من و توست...
خانه دوست

خانه دوست

رویش عشق سرآغاز کتاب من و توست...

زندگی


من به سیبی خشنودم


و به بوییدن یک بوته ی بابونه


من

     به یک آیینه،

                       یک بستگی پاک،

                                                قناعت دارم...

جاودانه


ببین!

تو جاودانه شدی

این قلب برای تو می تپد


این دل صدایت را

به حافظه ی جانش سپرده


این نگاه رد آمدنت را

از ته خیابان می گیرد هر روز


این قلم برای تو

می چرخد هنوز


در دلم شاعری

همچو شمع شعله می کشد


پروانه ی نارنجی من!

هر قطره که می چکم

یک شعر به دامنت می افتد


بزن به موهات

و راه بیفت

می خواهم آمدنت را

قاب کنم.


______________

حضور خلوت انس

شیوه شهر آشوبی...


عاشق هم شدی
مثل زلیخا سمج باش...
آنقدر رسوا بـازی در بیاور
تـا " خــدا " خودش پـا در میانی کـند ...

حرف تو...



کـافـی سـت حـرف تـو بـاشـد

هـیـچ واژه ای

روی پـایـش بـنـد نـمـی شـود

راهـش را مـی گـیـرد و

تـا دوردست  عـطـر تـو

پـروانـه مـی شـود! . . .

رویای مه آلود...


چه زیباست

میان جنگل خاطره دوست

رویای مه آلود دوستی

خش خش نمناک برگ ها

...

آیینه دل

هلال مهتاب که سر بزند

سرآغاز اندیشه است

تا ماه شب چهارده...

قلبی میان اندیشه ی

عشق و دوستی

غم و مهجوری

در تب و تاب

میان دو باران

و رود روان

رویای صادقانه آسمان را نظاره می کند

یک سیب...

سلام همسفر عشق

حالت خوب است

روزگاران را چگونه طی می کنی

وقت بارش باران

ریزش آوار آفتاب

رویش یاد خدا

سکوت تنهای شب

چه می کنی

آرزویم دیدار ...

بخشیدن گل لبخند به لبانت

شادی به دلت

آرامش به وجودت

و یک سیب سرخ پر از طراوت زندگی

پر از گرمای عشق

به دستانت است