دیری است که دل آن دل دلتنـــگ شدن ها
بی دغدغه تن داده به این سنـــگ شدن ها
آه ای نفس از نفس افتـــــــــاده، کجا رفت
در نای نی افتادن و آهنگ شــــــــــدن ها
کو ذوق چکیدن ز سر انگشت جنـون کو؟
جاری به رگ سوخته چنگ شــــــدن ها
پای طلبم هست و به منزل نرسیــــــــــــدم
من ماندم و فرسوده فرسنگ شــــــدن ها
______________
ساعد باقری