خانه دوست

خانه دوست

رویش عشق سرآغاز کتاب من و توست...
خانه دوست

خانه دوست

رویش عشق سرآغاز کتاب من و توست...

حضور تو...


سلام آرام جانم

داستان غم انگیز اشک چشمان پاکت دلم را می فشارد، دعا می کنم اشک مریزی جز به شادی افزون... کفاره دل اندوهگینت را دل من با غم و اشک می دهد. کاش دل نسوزانی، اندوه نداشته باشی، اندوه من از شکستن دل توست که هیچ وقعی به بال شکسته و بلور اشکش نمی نهی.

من خودم هم خودم را سپرده ام به دریای ابدی غم عشق. اگر هنوز هم با زبان بی زبانی می خواهمت که برگردی و ... ، از آن است که آرزوها و احساس دلم را سالهاست که شناخته ام؛ در این دنیا بر خواسته های بسیاری پای گذاشته ام و دلم را برکنده ام؛ سپرده ام به خدا... اما کاش یک نفر پیدا می شد که حرف دلم را آن گونه که در درون است بخواند. کاش یک نفر باور می کرد، تک تک انسان های این عالم هر کدام به یک گونه اند. برای خود به یک گونه احساس دارند و به یک گونه خاص خودشان می اندیشند... کاش یک نفر جز خدا می دانست که در طلب تو کجا بودم، با هم به کجا رفتیم و کجا هستم و خواهم بود... کاش آیینه ای بود که بگذارم و دلم را بنمایم تا باور شود. کاش باور می شد که یک نفر در این عالم هست که نیمه گمشده تنها یک نفر است و بی جهت عشق نمی روید در درون انسان ها و دوام نمی یابد برای روزگاری بلند با سختی و دوری...

گناه از تو نیست، دل پاک تو از جانب من بیش غم کشید و اندک شادی دید. شده ام آیینه غم، جمله ای بود که می گفت، انسان هایی که بیش تر می خندند، در درون غمگین ترند... شاید راست باشد. دل من تنها به چند صباحی که عشق تو را داشت، زندگی را دوست داشت باقی همه بی حاصلی و بی خبری است. قلبم که به درد می آید، خوشحال می شوم، شاید که ...

به دردهای دل ناچیز من نیندیش، دلی برایم نمانده، همان اندک مایه را بخشیدم به صداقت قلبت، به پاکی چشمانت، به فرشته دورنت ...


___________

امید / اگر مانده بودی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.