من به آغاز زمین نزدیکم
نبض گل ها را می گیرم
آشنا هستم
با سرنوشت تر آب
عادت سبز درخت
...
________________
شاعر در درون خود احساس می کند، دیروز و در این نزدیکی ها، آفرینش زمین آغاز گردید و تکامل خود را آغاز کرده و به اینجا رسیده؛ یا همین چندی پیش بوده که از بهشت به زمین آمده و زندگی در زمین با آمدنش آغاز شده...
با طبیعت آشناست، احساس گل ها را، پژمردگی و شادابی شان را درمی یابد و با قدم های نمناک آب و دمیدن روح حیات و شادابی و طراوت توسط آب در رگ موجودات آشناست و می شناسد روند هر ساله برگ دادن و سبز شدن و باز برگریزان خزان را که اگرچه عادتی تکراریست اما زیباست...
روح من در جهت تازه اشیاء جاری ست
روح من کم سال است
روح من گاهی از شوق، سرفه اش می گیرد...
تفسیر زیبایی بود
ممنون، بندهای زیبایی را انتخاب کردید.
تفسیر بخشیش از دکتر ثروتیان بود و بخشیش را هم خودم نوشتم