...
چون باد صبا دربدرم
با عشق و جنون همسفرم
شمع شب بی سحرم
از خود نبود خبرم
رسوای زمانه منم
دیوانه منم
...
وای از این شیدا دل من
مست بی پروا دل من
سرمایه ی سودا دل من
رسوا دل من، شیدا دل من
ناله ی تنها دل من
شام بی فردا دل من
مجنون هر صحرا دل من
رسوا دل من، شیدا دل من
...
___________________
شکیلا / آلبوم آوا / رسوای زمانه
پی نوشت 1:
*شمع شب بی سحر: چون معمولا شمع از ابتدای شب تا سرگاهان روشن بوده و بعد خاموش می شده و در این فاصله در سوز و گداز و سوختن بوده، پس شمع شب بی سحر، آنقدر می سوزد و می گدازد تا چیزی از وجودش نماند که یاد آورنده همان شعر سعدی است "این بیابان و این راه بی نهایت" که مسیر عشق را می گوید...
*سرمایه سودا: سودا به معنی عشق است. مانند:
مرا گویی چه سر داری سر سودای او دارم
به خاک پای او که امید خاک پای او دارم
آنکه عمری شد که تا بیمارم از سودای او
گو نگاهی کن که پیش چشم شهلا میرمت
سرمایه سودا دل من، یعنی دل من یکسره بر سر عشق دوست رفته و سرمایه عشق شده و چیزی از آن نمانده
شام بی فردا: شبی که از پس آن فردایی نخواهد بود، یعنی این روزگار سیاه و غم عشق پایانی ندارد و درخشش امید و طلوع صبح روشنی به انتظارش نیست
_________________
پی نوشت2 : از این معنی سازی های ادبی (و بی حاصل) گذشته، نمی دانم چرا این شعر با صدای شکیلا اشک می ستاند...
تو بخوان از این شب یلدا قحط آفتاب فتح تاریکی فتح مرداب تو برقصانم تا ستاره تا سپیده تا که نور از راه نرسیده
شب یلدایتان پر امید و پر خاطره باد