لحظه هایی که دلم می گیرد
پیش خود می گویم
آن که جانم را سوخت
یاد می آرد از این بنده هنوز؟
دفتر عمر مرا
دست ایام ورق ها زده است
اما...
زیر بار غم عشق
قامتم خم شد و پشتم بشکست
در خیالم اما
همچنان روز نخست
تویی آن قامت بالنده هنوز
در قمار غم عشق
دل من بردی و با دست تهی،
منم آن عاشق بازنده هنوز...
____
عشق با اشک سخن می گوید...