خانه دوست

خانه دوست

رویش عشق سرآغاز کتاب من و توست...
خانه دوست

خانه دوست

رویش عشق سرآغاز کتاب من و توست...

صدای پای آب...

...

باغ ما در طرف سایه دانایی بود.
باغ ما جای گره خوردن احساس و گیاه،
باغ ما نقطه برخورد نگاه و قفس و آینه بود.
باغ ما شاید ، قوسی از دایره سبز سعادت بود
میوه کال خدا را آن روز ، می جویدم در خواب
آب بی فلسفه می خوردم
توت بی دانش می چیدم
تا اناری ترکی برمیداشت، دست، فواره خواهش می شد
تا چلویی می خواند، سینه از ذوق شنیدن می سوخت
گاه تنهایی، صورتش را به پس پنجره می چسبانید
شوق می آمد، دست در گردن حس می انداخت
فکر ،بازی می کرد
زندگی چیزی بود ، مثل یک بارش عید، یک چنار پر سار
زندگی در آن وقت ، صفی از نور و عروسک بود
یک بغل آزادی بود
زندگی در آن وقت ، حوض موسیقی بود

...

______________

پی نوشت: در ادامه مطلب:



سایه دانایی: به نظر می رسد از دیدگاه عرفانی سهراب، دانایی به معنی کنکاش و تئوریزه کردن طبیعت، مطاع چندان ارزشمندی نیست و این را در ادامه شعر روشن می نماید. پس اگر دانایی مانند آفتابی در آن زمان برای همه لذت بخش و گرما بخش بوده و همه به سمت زندگی امیخته با تکنولوژی روز و شهر نشینی گام بر می داشتند، سهراب طرفدار هم زیستی با طبیعت و غرق شدن در زیبایی های آفرینش بوده است و سایه را بر این آفتاب ترجیح می داده ( ویا حداقل امروز می بیند که آن روزگار سایه ای دلچسب بوده است.)


گره خوردن احساس و گیاه: پیوند نزدیک با طبیعت و ارتباط و درک نزدیک با موجودات طبیعی؛


نقطه برخورد نگاه و قفس و آینه: معنایی استنباط نشد! آینه نماد فاش گویی یا یکرنگی و پاک بودن است و نقطه برخورد آن با نگاه، در درون آینه است. اما مراد از قفس، الله اعلم.


قوسی از دایره سبز سعادت: شاید دایره سبز سعادت، همان زمین است که کروی و سرسبز است و باغ با آن کوچک بودنش اما انچنان شادی و آرامش برای شاعر داشته که در برابر تمام سعادت روی زمین، قابل توجه و برجسته است.


میوه کال خدا را آن روز، می جویدم در خواب: از لحاظ ظاهری، دراز کشیدن و خوردن یک میوه کال، تصویری از این بند است و شاید بتوان گفت در خواب و خیال خود، تصویری اولیه و بلوغ نیافته از خدا در ذهن شاعر بوده و در رویاهایش خواب خدا را می دیده است. خدایی که برآمده از دل و تصویری زیبا داشته و با ترس از جهنم و هوس بهشت و قهر و غضب و تکلیف و عذاب و مفاهیم دینی از این دست آلوده نبوده و به همین سبب کال بوده اما باز در رویای شیرین شاعر جای داشته است.


آب بی فلسفه می چیدم،

توت بی دانش می خوردم: نگاه به طبیعت، نگاهی از سر دل و آمیخته با عشق و سادگی بود و همان گونه که شاعر در ادامه شعر می گوید، تعاریف بشر مانند "نجیب بودن اسب" "زیبا بودن کبوتر" و "ترجیح لاله بر گل شبدر" در عرفان و دید شاعر جایی نداشته. شاید بتوان گفت از منظر عرفان، دل ساده و بی آلایش کودکان، دیدگاهی یک رنگ و حقیقی به طبیعت  و خدا دارد و به حقیقت آن را می شناسد و درک می کند.


دست فواره خواهش می شد: تشبیهی زیبا از دراز کردن دست برای چیدن یک انار، ذوق هنری  و نقاشی شاعر چنین تصاویر و تشابهاتی در این بیت و ابیات دیگر از پدیده ها می آفریند.


تا چلویی می خواند، سینه از شوق شنیدن می سوخت: یعنی آنچنان احساس شاعر پاک و بی آلایش بوده که از شنیدن آواز حزن انگیز یک چلو نیز در دلش غم موج می زده و با عناصر طبیعت ارتباط نزدیکی داشته است.


گاه تنهایی، صورتش را به پس پنجره می چسبانید...: شاید منظور تماشا کردن باغ و طبیعت از پشت یک پنجره و پرواز احساس بوده در درون باغ، و آمیختن حس درونی با شوقی عرفانی و عاشقانه و پرواز فکر به دوردست های خیال و بازی در فضای شاد باغ یا در رویاهای کودکانه...


زندگی چیزی بود ، مثل یک بارش عید، یک چنار پر سار
زندگی در آن وقت ، صفی از نور و عروسک بود
یک بغل آزادی بود
زندگی در آن وقت ، حوض موسیقی بود:

زندگی دغدغه های امروزی را نداشت و لذت بردن بود از باران و تماشای درخت چناری پر از سار و صحنه زیبای پرکشیدنشان...

صف نور، شاید منظور، یک پرتو نور به درون اتاق و بازی خیالی شاعر با اسباب بازی ها در مرز سایه و آفتاب و حرکتشان بوده...

زندگی در آن زمان، بی هیچ محدودیتی بود و کودکانه برای خود شیطنت و بازی می کردم بدون آن که در قید و بند محذورات بزرگترها باشم و امروز مجبورم مثل آدم بزرگ ها، در گوشه ای بنشینم و آرام باشم...

زندگی در آن هنگام بازی و ضربه زدن بر آب حوضی بود که هر ضربه و هر حرکتی و انداختن هر شیئی در حوض، برای خودش آهنگی داشت و این موسیقی ساده  و لذت بخش زندگی بود...


و از اینجای شعر، شاعر از دنیای پاک کودکی جدا می شود و دلش برای سنجاقک تنگ می شود. و به مهمانی دنیا و جهان مادیات و تشویش نان شب می رود...

شاید اگر عمری بود، در نوشتاری دیگر...

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.