وقتی غروب ها که دل بی امان دلتنگ دوست است. تنها سکوت است که همدم دل تنها است. و چه اندازه این سکوت روح آدم را می خورد، فرتوت و افسرده تر می کند...
وقتی قلبی نیمه جان افکنده بر زمین غم، دم به دم روی آستانه نگاه برقی می زنه، تکونی می خوره و باز به جون کندن و عذاب کشیدن ادامه میده...
وقتی زندگی فروکاسته میشه به این که مثل کرم خاکی فقط زمین آلوده زندگی را به دنبال قوتی شخم بزنی و از عشق، کیمیای حیات، برای تو بغض نفس گیر و اشک بمونه...
وقتی محکومی همه این ها را ببینی، بچشی و دم بر نیاری...
....
_______________________________
پی نوشت: عنوان، بخشی از آهنگ سراب از داریوش