خانه دوست

خانه دوست

رویش عشق سرآغاز کتاب من و توست...
خانه دوست

خانه دوست

رویش عشق سرآغاز کتاب من و توست...

روز داوری (2)

در شاهراه جاه و بزرگی خطر بسیست

آن به کزین گریوه سبکبار بگذری

گریوه: کوه، گردنه؛ مراد زندگان است و مطامع و هوس های دنیوی؛ شاعر مردمان را به عشق فرامی خواند و از رفتن به دنبال جاه باز می دارد، زیرا همان گونه که در جایی دیگر می گوید "دانی که چیست دولت؟ دیدار یار دیدن// در کوی او گدایی، بر خسروی گزیدن..." پس در راه عشق طریق بندگی پیش باید گرفت و عشق را به پادشاهی هفت اقلیم نباید بخشید که در ادامه شرح آن گوید.


سلطان و فکر لشکر و سودای تاج و گنج

درویش و امن خاطر و کنج قلندری

درویش نماد و مظهر قناعت و ساده زیستی است. سلطان مظهر شوکت و فخر فروشی؛ اما هرکه بامش بیش، برفش بیشتر و اگر درویش از مال دنیا اندک دارد، دغدغه اندکی نیز دارد و پادشاه را اگرچه امکانات فراوان است اما اصل آن که باید آسودگی خیال و اندیشه باشد، نیست و این است که دل پادشاهان همیشه خون است در تاریخ ... "با خاک عجین آمد و از تاک عیان گشت// خون دل شاهان که می اش نام نهادند..."


یک حرف صوفیانه بگویمت اجازت است

ای نور دیده، صلح به از جنگ و داوری

داوری: قضاوت، حکم نمودن، سرزنش و ملامت. همان گونه که در بیت اول به دلدار گفت، خداوند تو را در روز داوری یاری فرمود و منتظر است ببیند تو چگونه شکرانه آن را به جای می آوری. پس تو هم جنگ و سرزنش را کنار بگذار و با دل عاشق از در صلح و دوستی درآ، تا شکرانه یاوری خدای را به جا آورده باشی...

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.