خانه دوست

خانه دوست

رویش عشق سرآغاز کتاب من و توست...
خانه دوست

خانه دوست

رویش عشق سرآغاز کتاب من و توست...

لب پنجره احساس



ما آدم ها آنقدر در تن بی فرجامی مان گم می شویم

که تن پوش احساس انسان بودن مان را گم می کنیم

و هیچ از عریانی بی سرانجامی مان هم نمی ترسیم

چه لذیذ می چشیم طعم فلاکت افکارمان را

و به انقراض یک حادثه تلخ می اندیشیم و

بعد...


انتهای یک اتفاق می شویم .

تمام رد پاهای رفته را فراموش می کنیم

و به دست یک نسیم می سپاریم

یادمان می رود گاهی برای دلمان شعری می نوشتیم و می سرودیم،

گاهی با گنجشک های خیالمان پرواز می کردیم .


گمانمان یادش می رود

به چه آسمان هایی که سفر نکرده بود .

گاهی قرارهایمان را با چشممان فراموش می کنیم

گاهی تمام آن دیوانگی کردن های موی پریشانمان را در باد

فراموش می کنیم


فکرش را بکن

کمی آنطرف تر از نگاه تو

کمی بالاتر از افکار تو

نگاهی سخت ویران تو شده و آن بالاتر از فکر تو کسی  تمام روز و شب

به تو فکر می کند

ما آدم ها گاهی از خلقت باران هم چشم می پوشیم

از بوی نفس یک شبنم هم فرار می کنیم .


هنوز هم در کوچه باغ های خاطرات کهنه

فواره ای هست

خاطره ای هست

مردی هست و زنی هست

که بی گمان خاطراتش را به باد می دهد و

تمام هستی اش را

در خود تنهاییش نیست می شود.



ما آدم ها گاهی تن یک رویا را می جویم

و آخر که به رویایمان رسیدیم

تن پوشی از تحقیر به تنش می کنیم و باز فراموش می کنیم

همان رویای چندین ساله مان بود.

ما آدم ها گاهی سخت فراموش می شویم

و خودمان سخت فراموش می کنیم


لب پنجره احساسمان

مردمانی هستند که تشنه کمی محبتمان هستند

کاش یادمان بماند...


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.