خانه دوست

خانه دوست

رویش عشق سرآغاز کتاب من و توست...
خانه دوست

خانه دوست

رویش عشق سرآغاز کتاب من و توست...

به دیدارم بیا

به دیدارم بیا هر شب

در این تنهایی تنها و تاریکِ خدا مانند

دلم تنگ است

بیا ای روشن، ای روشنتر از لبخند

شبم را روز کن در زیر سرپوش سیاهی ها

دلم تنگ است


بیا بنگر، چه غمگین و غریبانه

در این ایوان سرپوشیده، وین تالاب مالامال

دلی خوش کرده ام با این پرستو ها و ماهی ها

و این نیلوفر آبی و این تالاب مهتابی

بیا، ای همگناه

 من در این برزخ

بهشتم نیز و هم دوزخ

به دیدارم بیا، ای همگناه، ای مهربان با من

که اینان زود می پوشند رو در خواب های بی گناهی ها

و من می مانم و بیداد بی خوابی


در این ایوان سرپوشیده ی متروک

شب افتاده ست و در تالابِ من دیری ست

که در خوابند آن نیلوفر آبی و ماهی ها، پرستو ها

بیا امشب که بس تاریک و تنهایم

بیا ای روشنی، اما بپوشان روی

که می ترسم تو را خورشید پندارند

و می ترسم همه از خواب برخیزند

و می ترسم که چشم از خواب بردارند

نمی خواهم ببیند هیچ کس ما را

نمی خواهم بداند هیچ کس ما را

و نیلوفر که سر بر میکشد از آب؛

پرستوها که با پرواز و با آواز

و ماهی ها که با آن رقص غوغایی؛

نمی خواهم بفهمانند بیدارند


شب افتاده ست و من تاریک و تنهایم

و در ایوان و در تالاب من دیری ست در خوابند

پرستو ها و ماهی ها و آن نیلوفر آبی

بیا ای مهربان با من

بیا ای یاد مهتابی

________________________

مهدی اخوان ثالث

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.