خانه دوست

خانه دوست

رویش عشق سرآغاز کتاب من و توست...
خانه دوست

خانه دوست

رویش عشق سرآغاز کتاب من و توست...

بس که کشت مهر جانم تشنه است...




در این عصر دلگیر، آنقدر دلم تنگ شده برایت که نتونستم مثل خیلی وقت های دیگه خودم را وادار به سکوت کنم. دلم نمی خواد به خاطر دلتنگی و غصه من ناراحت باشی... روی گفتنم نیست که امروز چه حالی دارم و دیروز چه حالی داشتم و فلان شب... از تفسیر و حکایت شمع و اشک پروانه و... خسته ای از این خسته. زورق نفرین شده ای ام که دعا و نذر و نیاز هم طلسم از فرجام طوفانی اش نمی گشاید...

به یقین رسیده ام کسی برایم ذره ای به خوبی تو نیست، شاید بگویند دیوانه است، شاید... نمی دانم. فقط می دانم کسی راهی به دلم ندارد جز تو. کسی کمال و خوبی تو را ندارد. بسیار اندیشیده ام که چرا تو و تنها تو برتری؟ پاسخش را خود نیک می دانی... هستی ام بسته به مهر توست نتوانم که فروگذارم. هیچم که نخواهی تنها آرزویم بذل جان ناقابل است در پیشگاه دوست...


در هوایت بی قرارم روز و شب

سر زکویت برندارم روز و شب


روز و شب را همچو خود مجنون کنم

روز و شب را کی گذارم روز و شب


جان و دل از عاشقان می خواستند

جان و دل را می سپارم روز و شب...


جان روز و جان شب ای جان تو

انتظارم انتظارم روز و شب


تا به سالی نیستم موقوف عید

با مه تو عیدوارم روز و شب


زان شبی که وعده کردی روز وصل

روز و شب را می شمارم روز و شب


بس که کشت مهر جانم تشنه است

ز ابر دیده اشکبارم روز و شب

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.