خانه دوست

خانه دوست

رویش عشق سرآغاز کتاب من و توست...
خانه دوست

خانه دوست

رویش عشق سرآغاز کتاب من و توست...

ز کوی یار می آید نسیم باد نوروزی...


ای دوست،

 روشن تر از آسمان

و زلال تر از باران

شاید اندوه من ترا باری گران شده است بر پریشانی های زندگی سخت این روزگار. جای دارد تا چشم ها را بشویم و با لبخند از خوشی بنویسم درآستانه این عید، از لبخند از شیرینی زمان ها. اگر بخواهم اندیشه ام لحظه ای با شادی همدم شود باید سفر کنم در خاطرات تو، در لحظه عید، باید بازگردم به رسم زیبای نوروز که "پیامبر مهر است" و دل ها را به رسم دوست داشتن رهنمون می گردد. باید از زبان تو سخن گویم. اما نمی دانم رشته سخن را بر کدامین شاخسار شادی گره زنم تا با نسیم بهار به رقص و شادی درآید و لبخندی بر لبانت بنشانم. افسوس که سرتاپای غم شده ام. باز هم سیل اشک سد غم را گسست...

خواستم از شادی بنویسم. بنویسم که برای دلت در سال جدید صبر و شادی آرزو دارم، مبادا که از تاخیر خوشی ها و دوام سختی ها بر دلت گزندی آید؛ همانا خداوند را پناه تو می بینم و بر نجابت و پاکی ات غبطه می خورم که تو را در خواب و بیدار در این جایگاه والا یافتم. جایگاه پسینت را بنگر که بهشتی است که آرزوهایت را خواهی یافت و بر چند روز برزخین دنیا غم بر دلت راه مده. عاقبت تو نیکوست اگر خود بخواهی، قدم اگر برداری خداوند برایت قدم ها برخواهد داشت. و (زبانم برده باد...) اگر سست قدم گردی، خدا هم تنها نظاره گر سرگردانی خواهد بود و سکان را به طوفان ها می سپارد. ایمان داشته باش که در تقدیرت نوشته شده است "هر آنچه خودش بخواهد" و این سنت جاوید خداوندیست.

برای جسمت سلامت و سرزندگی آرزو دارم؛ مبادا که گزندی از خار پرجفای زمانه بر تنت بنشیند. و "تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد..." مبادا که از غمی، اشک بر چشم آوری که ارزش هر قطره اش از دریای درّ و گوهر فزون تر است. اگرچه گاهی اشک آدم دل آدم را تسلی می بخشد و مرهمی می گردد بر زخم های درون... می دانم دریاهای بزرگی روحت را در جسم خاکی تاب گنجیدن نیست این است که زندگانی برایت رنگ سختی می گیرد.

و برای روحت آرامش و طراوت، آرزو دارم. مبادا که زخمی بر روحت بنشیند که روح را درمان درد بس مشکل است. هرگاه دلت گرفت و روحت در جسم نگنجید، یاد خدا باش همان گونه که من یاد تو ام و یاد خدا ام، حس آرامش بخشی است، خدا همینجاست در درون تو...

برای دستانت و عطر و لطافت گل های بهار را آرزو می کنم و برای چشمانت درخشش آیینه های بی ریا و پاک را. برای قدم هایت استواری و صلابت و ... خواستم بنویسم برای گیسوانت... دیدم زیاده گویی است از زبان بی هنرم. تنها می گویم زیبا و بی نقصی. اطمینان داشته باش شکوفه های بهاری حسرت زیبایی تو را می خورند، به زیبایی ظاهرت هیچ گاه شک مبر که گوشه ناچیزی از زیبایی جاوید درون توست.

باز منبر بیهوده رفتم و سخن به درازا کشیدم؛ گمان می کنم بعضی وقت ها که دیوانه ام! الله اعلم. یاد منبر رفتن ها بخیر، یادم نیست از کی فراموشم شد منبرهای کذایی!

آرزو می کنم. برای خانواده ات شادی، سلامتی و همدلی و مخصوصا برای مادر و پدر بزگوارت سلامت و طول عمر از خداوند مسالت دارم.

فقط یک کلام می ماند، ببخشای بر من که صحبت را به سخنی سقیل و سنگین می آلایم که خاطرت را رنجیده می کند... باور داشتم، "آن بالا که بودم فقط یک انتخاب" زیبا و دلنشین بود... هنوز هم خجالت می کشم که بگم، مبادا ناراحت شوی...


فالی گرفتم ...:


صلاح از ما چه می جویی که مستان را صلا گفتیم

به دور نرگس مستت سلامت را دعا گفتیم

در میخانه ام بگشا که هیچ از خانقه نگشود

گرت باور بود ورنه، سخن این بود و ما گفتیم

من از چشم تو ای ساقی خراب افتاده ام لیکن

بلایی کز حبیب آید، هزارش مرحبا گفتیم

اگر بر من نبخشایی، پشیمانی خوری آخر

به خاطر دار این معنی که در خدمت کجا گفتیم

جگر چون نافه ام خون گشت و کم زینم نمی باید

جزای آن که با زلف سخن از چین خطا گفتیم

...

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.