خانه دوست

خانه دوست

رویش عشق سرآغاز کتاب من و توست...
خانه دوست

خانه دوست

رویش عشق سرآغاز کتاب من و توست...

لحظه های پایانی



در این ساعات پایانی سال، می اندیشم به سالی که گذشت...

باور نداشتم نوشتن این زاویه اینقدر به درازا بکشد با بیش از هزار نوشته در دو صفحه که البته بسیارگاه کم مایه بود...؛ نه آن که صبرم نباشد اما به خود نمی دیدم این اندازه نوشتن را، عکس، شعر و شرح احوال دل... نمی دانم چه شد، هنوز هم "در اندرون من خسته دل ندانم کیست /  که من خاموش و او اندر فغان است" و اوست که می نویسد و جسم و عقل من تنها بنده خدمتگذار آرزومندی که از او زیباترین احساس دنیا را وام دارم...

به یقین دریافته ام آنچه مطلوب است در زندگی مادی، از شغل و ثروت و مقام و ... همگی آسان تر از آنچه بتوان تصور نمود به دست می آید. حتی غم نان در این روزگار گران برایم چندان ثقیل نبوده است و هرگاه به صبر و توکل بر خدا قدم برداشته ام، درها پیش رویم گشاده شده است...؛ و تنها و تنهای تنها، یک آرزو بر دلم مانده است که دیریست بزرگترین آرزوی من است که تمام جانم بر آن گره خورده است. حتی اگر باقی عمرم را ستانند دقایقی برآورده شدنش را آرزو دارم که ... نگاه آسمانی، دستان پر مهر، قلب سرشار از صداقت و ایمان دوست... افسوس که همیشه در اینجای داستان زبان از وصف در می ماند و حق مطلب ادا نمی گردد و به باور مولانا می رسم که "هرچه گویم عشق را شرح و بیان، چون به عشق آیم خجل باشم از آن// گرچه تفسیر زبان روشنگر است، لیک عشق بی زبان روشن تر است// چون قلم اندر نوشتن می شتافت، چون به عشق آمد قلم بر خود شکافت // عقل در شرحش چو خر در گل بخفت، شرح عشق و عاشقی هم عشق گفت..."


در این لحظه ها

زیباترین آرزوها را

از جان و دل

از صمیم قلب

نثار وجود بی همتایت می کنم

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.