خانه دوست

خانه دوست

رویش عشق سرآغاز کتاب من و توست...
خانه دوست

خانه دوست

رویش عشق سرآغاز کتاب من و توست...

شیر سماور و شیخ و حافظ و مفتی و محتسب...

سوغات نیکویی بود که برای ما از مسافرت آوردند، بلکم کمی سیستم ایمنی مان تقویت و تجهیز گردد. اما انصافا کارهایی را که گذاشته بودم برای این روزها، کلا روی هوا رفته و تعطیلات عید رو به پایان و از شنبه باز، روز از نو و روزی از نو...

و راستی شیر سماور، حکایت بینی درمانده است که همرنگ لبو گشته است! و مانند شیر نیم بسته سماور!!! چک و چک و دور و دور فرو می ریزد! سری هم لاجرم امروز به پزشک زدم، ایشون هم کم نگذاشته و از آمپول و قرص و قطره، آنچه قدر قدرت و معجزه گر است داده که البته تا حدودی! از پس این غول برآمده است!

اما ربطش به حافظ و مفتی و محتسب ... خب، جناب تزریقاتچی هم خودش درگیر همین بیماری بود و گله داشت که الان یک هفته است که درگیره! داروخانه و ... هم همینطور! و من یاد شعر حافظ افتادم که "می خور که حافظ و مفتی و محتسب // چون نیک بنگری همه تزویر می کنند" که الان اگر بودند همه دستمال در دست به دنبال شفایی عاجل، عاجز بودند... نخیر، باز هم نشد ربطش را بگم؟! خب دیگه این بیت اومده بود به ذهنم نوشتمش.


پی نوشت1 : خواب دیدم توی اداره آموزش بودم (خودم هم نمی دونم کارم چی بود!!!) یادم هست اونی که پشت کامپیوتر بود و من کنارش بودم، داشت لیست دانشجوها ثبت نامی و درس هاشون را چک می کرد (عکس افراد هم بود!) و رسید به تو که یک درست در نوبت انتظار بود و من چونه می زدم که خارج از نوبت ثبتت کنه، نهایتا بهم قول داد که درست میشه...

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.