خانه دوست

خانه دوست

رویش عشق سرآغاز کتاب من و توست...
خانه دوست

خانه دوست

رویش عشق سرآغاز کتاب من و توست...

بوی باران، عطر مهر...

امروز عصر دقایقی که باران ایستاد، بوی گل ها پیچیده بود در عطر زلال باران، بوی خاک نم خورده و برگ های سرزنده، سرشار شدم از حس بودن دوست، اگر تنها بودم، رها می شدم همان جا میان باغچه ها، اگر بودی یک دسته گل سپید با باران شوق، با عطر محبت، می افشاندم بر آسمان ات ...




بوی باران برای چشمان بسته فردایم، گشودن بال پرواز روح است، برای من که به زمزمه نام زیبای تو انس دارم، همین دیدن، همین بودن تو در دل، احساست در هر تپش قلب، زیبا و آرام بخش است، مثل خدایی که هیمشه هست، همه جا، اما دیدنش، شنیدنش و ... دور است و حتی نمی توان از حال دلش جویا شد... همیشه ایمان دارم به دعا که سلامت قرین روح و جسمت است. همین لحظه که آسمان برقی زد، شاید از عظمت یاد دوست باشد، همین که باران بی امان مشت بر در می کوبد و از روزن های کوچک اش راهی به درون می جوید، شاید خبرش نیست که مرا انسیست دیرین با یاد باران... همسایه باغچه بودن، میهمانی نگاه در بزم گل ها، غنیمتی است اگرچه هیچ کدام را قدر یک لحظه از دریافتن دوست زیبایی نیست، لطافت نیست...

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.