خانه دوست

خانه دوست

رویش عشق سرآغاز کتاب من و توست...
خانه دوست

خانه دوست

رویش عشق سرآغاز کتاب من و توست...

روز نوشت...

امروز صبح زود بیدار شدم، طبق معمول کمی غلت به چپ و راست و بی خیال خواب شدن...



یادم نیست دیشب چه خوابی دیدم، ولی آخرین خوابی که از چند شب پیش به یاد دارم، خواب دیدم که رفته بودیم اردو از طرف دانشگاه و تو هم بودی آرام، مهربان و دلنشین و من از دور نگاهت می کردم و لبخندت، نگاهت برام آرامش بخش بود...


امروز عصر که برگشتم، مادر ماشین را برداشت و رفت باغ، چندتا گل محمدی چیده بود، خوشبو و زیبا، عطرش را که شنیدم، یاد تو افتادم. دلم می خواد هزار و سیصد و شصت و شش شاخه پرگلش را تقدیمت کنم و هزار برابرش گل نرگس... اگرچه گل به پیش گل بردن خطاست اما حتما عطرش برات دلنشین و آرامش بخشه...


امروز رفتم کمی لوازم پنوماتیک - هیدرولیک خریدم و بعدش رفتیم کارخانه یکی از آشناها برای تست دستگاه، تا حدی جواب می داد اما هنوز جای کار داره، اگر طرحش را بتونم کامل کنم، برای پروژه ی ____ نیاز به خرید خارجیش نخواهد بود و مقدار زیادی صرفه جویی ارزی و البته سود بزرگی خواهد داشت و میشیم چهارمین سازنده اش توی دنیا. اگر امکانش بود، بخش سیالات را ازت کمک می گرفتم. خیلی دوست دارم در کار هم کنار هم باشیم، اگرچه اکنون هم در دلم با یاد شیرین تو آرامش دارم و زندگی را می گذرونم...


پی نوشت: راستی می خواستم چند وقت پیش بگم، عکس پروفایل گوگل پلاس، خیلی زیبا و برازنده بود. روم نشد غیر از لایک چیزی بنویسم... اما اینجا میگم که مثل همیشه آرام و مهربون و باوقار. غروب زیبایی بوده. زمان مناسبی را انتخاب کردی، چون انعکاس نور خورشید، کمتر چشم را می زنه. من هم یه عکس از شمال تابستون اضافه خواهم کرد. اگرچه که خودم فکر می کنم عکس هام چنگی به دل نمی زنه شاید با بودن تو اول از همه درون و بعد برونم زیبا بشه. بگذریم...

این همه که نوشتم، می خواستم بگم، در دلم جاودانه دوستت دارم.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.