خانه دوست

خانه دوست

رویش عشق سرآغاز کتاب من و توست...
خانه دوست

خانه دوست

رویش عشق سرآغاز کتاب من و توست...

اولین روز بهار


گل نرگس تقدیم به دوست در اولین روز بهار...

آسمان منتظر نگاه توست


از دیشب که آسمان دلش ابری بود، در دلم افتاد که نگاه تو را تمنا می کند، بی شک وقت نماز صبح گوشه چشمی هم بر دلش انداخته ای... فروغ چشمانت جاویدان و دعاهایت قرین اجابت باد.

روایت


خواستم در این اولین روز سال از عشق و سرگذشتش بنویسم، یکبار نوشتم و از بس به درازا کشید، پاک شد از خاطره مرورگر و سرویس وبلاگ، از نو می نویسم و شاید به گونه ای دیگر شود...

خواستم بنویسم عشق ابدیست، خواستم بنویسم که روزگاری به انتخاب عقل دریچه دل گشوده شد و روزگاری دگر عقل سرتاپای مدهوش گشت. از روزگار دیرین خواب بر این تن آشفته بودست و مشقش سکوت ارنه همان روز اولش آرزو بود که فریاد کند همه خواهش دل را... راستی عشق زدودنی نیست، نمی توان عشق را در پستوی دل نهان کرد، در بند کردنش، در بند کردن جان است اما نمی توان بی احساس زیست... "طالع" این "خاک" تشنه بر آن "آب" زلال گره خورده است.

در آسمانش آنقدر ستاره هست که بتوان تا ابد هر شب را با یکی از دوست بی همتا گفت و روزش آسمان آنچنان زلال و نیلگون است که بتوان گرما از خورشید وجودش، از شمع جان گرفت...

خواستم بگویم بی عشق زندگی معنی ندارد و عشق موهبت و وحی است آسمانی که از نگاه زلال، از دل پاک دوست در دل جاریست

در این سال نو دعا کردم ...

یا رب به خدایی خداییت // وآنگه به کمال پادشاهیت

کز عشق به غایتی رسانم // که او ماند اگرچه من نمانم

گرچه ز شراب عشق مستم // عاشق تر از این کنم که هستم

از چشمه عشق ده مرا نور // و این سرمه مکن ز چشم من دور

...