خانه دوست

خانه دوست

رویش عشق سرآغاز کتاب من و توست...
خانه دوست

خانه دوست

رویش عشق سرآغاز کتاب من و توست...

زندگی یعنی تو



روزگار دیرین است، بوته ی بی حاصل ، سرد و خشکیده و تنها؛ زندگی از تار و پودش به یغما رفته و نمی داند از کدامین سو آفتابی طلوع خواهد کرد، از کدامین ابر باران خواهد بارید و از کدامین چشمه امیدی در این برهوت خواهد تراوید، چند قطره شبنم که هدیه ی نسیم سحر است، تا طلوع، پنهان از نگاه آتشین آفتاب از چشمانش به خاک می تراود. صفحات روزگار بی آن که لذتی باشد، هر صبح و شام ورق می خورد و لغزش آهسته ی خورشید روی دامان نرم آسمان قصه ی تکراری است که زندگانی اش نامند. و تمامی این داستان بی پایان گم شده است در هیاهوی سکوت؛ به یاد آن که باران است و می داند و قطره ای نمی بارد...

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.