خانه دوست

خانه دوست

رویش عشق سرآغاز کتاب من و توست...
خانه دوست

خانه دوست

رویش عشق سرآغاز کتاب من و توست...

می دانستی ...


پیشتر ایمان داشتم مهتاب، جلوه ای از نگاه تو برگرفته که اینچنین سپید دامن شب را از تاریکی می رهاند و آن لکه های کوچکش، غم های کوچک دل توست که جلوه اش را اینچنین آشوبناک کرده است. مهتاب شب ها، به سکوت با من از تو سخن می گوید...


این روزها می دانم هم آهنگ قلب مهربان توست که ستارگان شب با هر تپش نور خواهش بر دامن شب می فشانند، دلباختگان تو در آسمان اند که به درخششی از عمق وجود یادت می کنند و لحظه ای لب فرو می بندند به احترام طنین آسمانی قلبت و باز ...



این روزهای اما به یقین می بینم، خورشید هر صبح از معبد چشمان تو طلوع می کند که غروبش اینچنین دلتنگی می نشاند میان کلبه ی تنهای هستی ام.




دیربازیست که دانسته ام، از خاک پای توست که مرا سرشته اند و بی شک از غبار مژگانت گل برآمیخته اند برای دل بی تاب من. روزگار مدیدیست که آرزویم یک لحظه از حضور توست، در حصار فراق، دلی ست، روحی ست و جانی ست که هر دم، سر سوی آستان مهرت می ساید...

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.