خانه دوست

خانه دوست

رویش عشق سرآغاز کتاب من و توست...
خانه دوست

خانه دوست

رویش عشق سرآغاز کتاب من و توست...

طریق عشق بازی


سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی

دل ز تنهایی به جان آمد، خدا را همدمی


چشم آسایش که دارد از سپر تیزرو

ساقیا جامی به من ده تا بیاسایم دمی


زیرکی را گفتم این احوال بین خندید و گفت

صعب روزی، بوالعجب کاری، پریشان عالمی


سوختم در چاه صبر از بهر آن شمع چو گل

شاه ترکان فارغ است از حال ما کو رستمی


در طریق عشق بازی امن و آسایش بلاست

ریش باد آن دل که با درد تو خواهد مرهمی


اهل کام و ناز را در کوی رندی راه نیست

ره روی باید، جهان سوزی، نه خامی بی غمی


آدمی در عالم خاکی نمی آید به دست

عالمی دیگر بباید ساخت وز نو آدمی


خیز تا خاطر بدان ترک سمرقندی دهیم

که از نسیمش بوی جوی مولیان آید همی


گریه ی حافظ چه سنجد پیش استغنای عشق

که اندر این دریا نماید هفت دریا شبنمی


_____________________

پی نوشت: وصف عاشقانه ای از حافظ است و سرشار از داستان های اساطیری و تلمیح و کنایه...

سپهر: آسمان، کنایه از روزگار گذرنده.

ریش: زخمی؛

شاه ترکان و رستم، اشاره دارد به داستان بیژن که به دستور شاه ترکان یعنی افراسیاب ("شاه ترکان سخن مدعیان می شنود، شمی از مظلمه ی خون سیاووشش باد" و سیاوش به دستور افراسیاب کشته شد) در چاه زندانی شد، و چون خبر به ایران رسید رستم در جامه بازرگانان به توران رفت و به تدبیر او را نجات داد


جهان سوز: یعنی کسی که از تمام هستی مادی بگذرد مانند آن که همه در آتش سوخته باشد و دیگر نباشد که بدان دل بندد

نسیم: "نسیم گیسو"، "نسیم کو"

شاهد بیت های: مدامم مست میدارد نسیم جعد گیسویت...

ز کوی یار می آید نسیم باد نوروزی... (نوروز از کوی یار آغاز می گردد و خبرش را نسیم می آورد؛ شاید منظور آن است که نوروز حاضل شکفتن گل روی دوست است)

بیت پایانی: سیل اشک حافظ در محضر عشق (که چون دریاست) آنقدر ناچیز است که حتی اگر به اندازه هفت دریا گردد باز مانند شبنمی است در برابر دریای عشق (جالب آن که در شعری دیگر می گوید، "هر شبنمی در این ره صد بهر آتشین است// دردا که این معما شرح و بیان ندارد...")

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.