و کیستی که من اینگونه بی تو بی تابم؟ شب از هجوم خیالت نمی برد خوابم تو چیستی که من از موج هر تبسم تو به سان قایق سرگشته روی گردابم! تو در کدام سحر ... بر کدام اسب سپید؟ تو از کدام جهان؟ تو در کدام چمن همره کدام نسیم؟ من از کجا سر راه تو آمدم ناگاه چه کرد با دل من آن نگاه شیرین ...آه مدام پیش نگاهی ...مدام پیش نگاه
...
________________________
فریدون مشیری
پی نوشت: خواستم از این روزها بنویسم. خیلی وقت ها می خوام بنویسم از روزها و شاید هم شب ها؛ ولی زیبا نیست...
پی نوشت 2: شعری از فروغ را نوشتم اول اما... جاش را به این شعر داد. لابلای همین شعرها زندگی آدم ها قدم می زنه؛ تکرار میشه و تکرار... خیلی وقت ها در تنهایی، از پلک شب فرومیریزه و در سکوت محو میشه، بی آن که جایی نوشت بشه و گاهی به ندرت بر سطور کاغذ نقش می بنده و با همه ناموزونی تن به وزن و قافیه میده...