خانه دوست

خانه دوست

رویش عشق سرآغاز کتاب من و توست...
خانه دوست

خانه دوست

رویش عشق سرآغاز کتاب من و توست...

در راه

سلام

خیلی وقته ننوشتم؛نمی  دونم آخرین بار کی بود؟ فکر کنم جمعه. به یادداشت نوشتم اما چرکنویس رهاش کردم. الان که این نوشته را می نویسم، نشستم توی اتوبوس و میرم سمت بوشهر، یه جلسه کاری هست...

راستش می شینم توی اتوبوس یه احساس خاصی میاد سراغم. فکر کنم الان همون صندلی دو سال پیش هست، یعنی همون  شماره صندلی. ولی اون شوق و اون احساس ...

برگشت هم همین شماره صندلی هست. 13! اتوبوس هم اسکانیا هست. یعنی همه چیز دست به دست هم داده اما باز هم مطمئنم اتفاقی نمی افته! یعنی من سوار هر اتوبوسی بشم بیمه میشه! برعکس یکی از بچه هایی که توی اون اتوبوسی بود که آتش گرفت، می گفتند خیلی شاد بود و امیدوار به زندگی و ... خب این هم همون چرخ زمونه ست. مثل گذشته برای رفتن دعایی نمی کنم. یعنی کمتر دعا می کنم اما بدم هم نمیاد که برم. سفر دوست داشتنی است...

تو هم هنوز اتوبوس سوار میشی؟ امیدوارم اولا هیچ حطری سراغت نیاد. اما هیچ وقت هم نترسی از خطرات جاده. شاید چون خودت راننده شدی ممکنه از رانندگی دیگران بترسی. ولی یک نفس عمیق بکش و چشمات را ببند، اتفاقی نمی افته...

شارژ لپ تاپ داره تموم میشه. باطری لپ تاپم خیلی ضعیف شده بعد از هفت سال. همینش هم معچزه است. می خواستم یه تبلت بخرم که فرصت نشد الان به لپ تاپ اسوس خریدم که تازه رسیده و باید راهش بندازم...

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.