خانه دوست

خانه دوست

رویش عشق سرآغاز کتاب من و توست...
خانه دوست

خانه دوست

رویش عشق سرآغاز کتاب من و توست...

سفر 3

سلام بر دوست

صبح ساعت 5 رسیدم صفه، اومدم خونه، دیگه فرصتی نبود. حمام و اتو کردن لباس و صبحانه و اصلاح و رفتم کلاس تا ساعت 1 و بعد اون هم رفتم سراغ کار و تازه رسیدم خونه و اینترنت خوش سرعت دم دستم اومده. راستش یه چیزایی هم یادم اومد که بنویسم ولی دیشب نشد. شارژ لپ تاپ زود تموم شد و توی موبایل هم تایپ کردن سخت بود. پست قبل را البته توی موبایل نوشتم...

یه جایی راننده ایستاد رستوران بود برای شام. یه دختر و پسر جوون (مترادف دو قمری عاشق...) اومدن منوی رستوران را زیر و رو می کردن و تهش هم ظاهرا از قیمتش و ... منصرف شدند که غذایی بخرند. دلم خیلی براشون سوخت. البته من هم که غذاش را خوردم برنجش شور بود و ماستش ترش و کلا غذای افتضاحی بود. یه بار اومدم خلاف عادت عمل کنم، پشیمون شدم... ولی قیمت چندان گرانی هم نداشت. راستش خیلی بده احساس دیدن چهره نداشتن و نیاز حتی اگر فقر نباشه اما آرزو باشه... از اون بدتر چهره فقر... به راستی چقدر غمناکه...

راستی نمازخانه ها بین راه هم واقعا خیلی کثیف هست انصافا (یا شاید هم شانس ماست!) حتی مسجدی هم که اتوبوس موقع رفتن برای نماز ایستاد خیلی کثیف بود. اینقدر که میشه ادعا کرد کف حیاطش تمیزتر از فرش هاش بود!!!

بیشتر حرف نمی زنم عکس های دریا را می گذارم. اولی ساحل دریاست که به علت رو به آفتاب بودن خیلی هاش سیاه شده ولی این یکی عکس نسبتا خوب شده. دومی هم بلواری هست که دانشگاه خلیج فارس توش بود و از روبروش رد شدم تا رفتم دم ساحل بلوار سرسبزی بود به همراه درخت هایی شبیه درخت های بید خودمون. یه جوراهایی هم سردرش شبیه دانشگاه یزد بود... البته نزدیک بود و پیاده رفتم... راستش می خواستم صدای دریا را هم ضبط کنم اما خیلی آروم بود و صدایی نداشت...





راستش الان خیلی خوابم میاد، این دو شب نشد بخوابم و تنها اندکی خوابیدم. الان دارم از خواب بیهوش می شم یعنی همین طور نشسته چشم هام بر هم می نشینه اگرچه که خودم خواب را دوست ندارم...

باز هم خواهم نوشت، شاید...

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.