خانه دوست

خانه دوست

رویش عشق سرآغاز کتاب من و توست...
خانه دوست

خانه دوست

رویش عشق سرآغاز کتاب من و توست...

زاغچه و جشنواره...

* امشب که برمی گشتم، بعد از مدت ها رادیو را روشن کردم. مجری از جشنواره فیلم کودک و نوجوان می گفت و استقبال تعداد زیادی از کودکان و نوجوانان که اصفهان میزبانش هست. یادم به سال های قدیم افتاد، زمان بچگی، دوران دبستان و دقیقا یک چنین رویدادی، یک جایی کنار روخانه بود... با برادرم رفتیم. شاید سالی یک بار هم اصفهان نمیرفتیم چون آشنایی با راه ها نداشتیم و اصولا معمولا فرصتی نیز دست نمی داد. ولی اونجا که رفتیم، کسی تحویل نگرفت ابدا، اصولا دنبال پر کردن چارت کاری و رزومه و ساختن ظاهر کارشون بودند...


* یک بار در دوران دبیرستان اومدم کتابخونه توحید عضو بشم، گفتند باید دو نفر ساکن اصفهان معرف و ضامن بشن، پول به عنوان گرو را قبول نکردند و این شد که نشد و هوس کتاب خونی بر دلم موند اون زمانی که شوق و وقتش بود و اکتفا کردم به کتابخانه ی کوچک همینجا و کتاب های محدودش، یا بودجه ی محدودی که گاهی برای کتاب خرج می شد و اون هم معمولا سهم پسر بزرگ تر بود...


* و روزگاریست سخن سعدی "تن آدمی شریف است به جان آدمیت..." تنها برای تزیین در و دیوار و فخر سخن فروختن است...


* استثناهایی هم هست، یک مدیر بود که با پادرمیانی یک آشنا، یک دورافتاده را در دبیرستانش ثبت نام کرد (و البته با توجه به معدل...) و بعدها معلوم شد که پشت زشتی زاغچه ی سر یک مزرعه هم همیشه بدی نیست...


یاد شعر سهراب:


من
که از بازترین پنجره با مردم این ناحیه صحبت کردم
حرفی از جنس زمان نشنیدم
هیچ چشمی عاشقانه به زمین خیره نبود
کسی از دیدن یک باغچه مجذوب نشد
هیچ کس زاغچه ای را سر یک مزرعه جدی نگرفت

...

باید امشب
بروم
باید امشب چمدانی را
که به اندازه پیراهن تنهایی من جا دارد بردارم
و به سمتی بروم
که درختان حماسی پیداست
رو به آن وسعت بی واژه که همواره مرا می خواند

...


نظرات 2 + ارسال نظر
لیلا یکشنبه 14 مهر 1392 ساعت 11:18 ب.ظ http://ghameleili.blogfa.com

خانوم 0 دوشنبه 15 مهر 1392 ساعت 11:40 ب.ظ http://mrs0.blogfa.com

بوی خاطرات پاییزی بیداد میکنه

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.