خانه دوست

خانه دوست

رویش عشق سرآغاز کتاب من و توست...
خانه دوست

خانه دوست

رویش عشق سرآغاز کتاب من و توست...

روزنه ی صبح

کمتر از صد کیلومتر تا تهران هست. الان دقیقا اتوبوس داره از جایی می گذره که سه سال پیش برای آزمون تافل می رفتم و توی سربالایی نفس ماشین گرفت و دنده ها از پی هم سنگین و سنگین تر شد. اون روز هم تنها بودم ولی با خودروی شخصی و البته غروب آفتاب بود که اینجا بودم الان طلوع هست. اون زمان دیر برای آزمون ثبت نام کرده بودم و تنها یه جا در تهران بود که زودترین آزمون را داشت. شب را مرقد استراحت کردم و صبح بعد از اذان رفتم تا محل آزمون که ساعت 7 رسیدم و جاده ها نسبتا خلوت بود. ظهر حرکت کردم برای برگشت و دم غروب رسیدم...

از اینجا تماشای طلوع مه آلود خورشید زیباست. نیم ساعت پیش اتوبوس توقف کرد برای نماز در مجتمع مهتاب. البته قبلش خواب تقریبا پریده بود وقتی که اتوبوس رسید ناگهان به یه کامیون که وسط جاده چپ کرده بود و هیچ علایم و چراغی هم نداشت. اتوبوس خیلی خوب و با شتاب بالایی ترمز کرد در حدی که مسافرها در آستانه ی پرواز از روی صندلی هاشون بودند. باز هم به اتوبوس های MAN و تکنولوژی آلمان... بارش مانیتور ال ای دی بود و ظاهرا دزدها هم سر و کله شون پیدا شده بود و بدبختی اون بنده خدا مضاعف...


پی نوشت: صبح نوشته بودم و الان منتشر کردم؛ بعدا بیشتر می نویسم...

نظرات 2 + ارسال نظر
مریم بانو چهارشنبه 17 مهر 1392 ساعت 11:20 ب.ظ

همیشه مسافرتها باعث میشن که آدم یاد لحظاتی بیفته که براش به نوعی ماندگارند و به یاد ماندنی.

سفر خوش .

ممنون
زود گذشت و تمام شد

مریم بانو پنج‌شنبه 18 مهر 1392 ساعت 08:46 ق.ظ

خب میشه اتفاقات و خاطرات جدید ساخت.
نمیشه؟

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.