خانه دوست

خانه دوست

رویش عشق سرآغاز کتاب من و توست...
خانه دوست

خانه دوست

رویش عشق سرآغاز کتاب من و توست...

یک نقاشی ...


با همه سادگی و کم هنری اش، باز هم گویی داستانی، خاطره ای دارد از گل سرخ ...

اولین باران ...

چند شبی هست دیر می رسم و از اینترنت مانده ام. دیشب بلاگ اسکای قطع بود اکتفا کردم به نگاهی به صفحه اول و رفتم...

امشب آرایشگاه (یا پیرایشگاه!؟) بودم باز شام تنها شدم فرصتی هست از الان تا نیمه شب بنویسم؛ بعد اینترنت قطع میشه و معلوم نیست تا کی سرویس جدید وصل بشه. شاید نام کاربری دیگری موقتا یافتم...

امشب باران بی صدا و آرامی بارید. البته عصر هم یک نم باران بارید اما آن تازه مژده ای بود. گفتن خبرش لطفی ندارد با این هویدایی. هوا زیبا شد و سرد اما سرمایش باز دلچسب است... این باران اولی به قدر فرسودگی و خستگی ماه ها غبار بر صورت زمین نشاند اما باز لبخند خاک، عطر خیس برگ ها زیباست. باران  و صدای نازک پای آب یادم آورد از مصرع "روی پای تر باران به بلندای محبت برویم" شاید هم اگر می گفت "روی پلک تر باران..." جلوه ی زیباتری داشت همان گونه که در جایی دیگر از "صدای پای باران روی پلک تر عشق..." یاد می کند.



*بی صدایت، بی نگاهت، بی نشانی هایت، با تمام عظمت سکوتت، همین که آمدی، زیباست.

روزهایت همه عید

نمی دانم امسال چه شده که همه با نام عید از این روزیاد می کنند آنقدر که گویا طلیعه حیاتی قرار است دمیده شود. سال های قبل اما تا جایی که بیشتر به یاد دارم بیشتر عید عنوانی بود و بس، شاید هم منگیج بوده ام یا این که امسال تعطیلی اش دلچسب گشته و با جمعه پیوند خورده است...

در هر حال بهانه ای است برای این که دوست را از زبان قلم یاد کنم و برایش آرزویم را که روزهاییست زیبا، پر امید، پر شوق به بال نسیم بسپارم؛

هوا شب ها سرد اما روزها تا حدودی دلچسب است خصوصا آفتاب لطیفی دارد. اگرچه برای خودم تعطیلی به مطالعه، آموزش، فیلم و گاهی خواب و از این گونه کسالت زدگی ها طی میشه (و رطب خورده منع رطب چون کند!؟) اما آفتاب این روزها همان حال "پرواز دادن هیجان ها" را داره. حرف ها دارم اما گفتنم نمیاد...

روزهایت همه عید باد