نمی دونم چی شد که یادم از شعر صدای پای آب آمد و چی شد که به یاد این بخش افتادم:
"من گدایی دیدم
در به در می رفت
آواز چکاوک می خواست..."
و تازه یادم آمد از برنامه ای که چند وقت پیش دیدم و جای خالی آواز چکاوک های آسمانی در هوای آلوده ی شهر، و این که معیاری اند از میزان تمیزی و سلامت هوا!
آن گدا، مستمند و بدبخت نیست، او انسانی است، زاده و دوست دار طبیعت که "میان گل نیلوفر و قرن"، "آواز حقیقت" را شنیده و در عصر فولاد و ماشین، دلش برای آرامش طبیعت، برای بلندای درختان سرسبز، برای آواز چکاوک ها تنگ شده و دربه در به دنبالش می گردد...
پی نوشت: نمی دانم این روزها و شب های سرد، زیر کدامین سایبان، چشم بر کدامین رنگ این گنبد کبود می دوزد و در خاطرش چه می گذرد. دعا می کنم دغدغه های زندگی و خاطرش سامانی گرفته باشد و هیچ محنتی را در دلش نیندوزد...
هرکجا هست "خدایا به سلامت دارش..."