خانه دوست

خانه دوست

رویش عشق سرآغاز کتاب من و توست...
خانه دوست

خانه دوست

رویش عشق سرآغاز کتاب من و توست...

رویای مسافر

مهتاب که قدم گذاشت میون گنبد تاریک شب، زمین سرد بود و آسمان خسته، نسیم هم از شدت سرما در گوشه ای خزیده بود. اما غنچه ی تازه ای شکفته بود، ستاره ها روزنه ی کوچک نوری بودند از گرمایی ابدی، به اندازه سفره ی کوچک سخاوتی، با سوسویی بی قرار...

مسافر دست های سردش را در هم گره زد، نشست و دست هاش بی اختیار دور بازوهاش حلقه شدند. سکوت موج می زد میان تنهایی شب؛ چشمش را که به جلوه های شب دوخت، قلبش بی اختیار شروع به جنب و جوش کرد. نفس هاش سنگین شد ... کم کم سرما را فراموش کرد، آرام دراز کشید، زیر لب زمزمه کرد، نگاهش را از آسمون ربود و سفر کرد در رویای شیرین روزهای نزدیک، شب های پرخاطره، ابر و باران و بهار، لبخند خورشید، سکوت، خواهش و انتظار، آرزو داشت که نشه، اما باز مثل همیشه آخر رویا، آسمون دلتنگ شد...

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.