خانه دوست

خانه دوست

رویش عشق سرآغاز کتاب من و توست...
خانه دوست

خانه دوست

رویش عشق سرآغاز کتاب من و توست...

پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت ...

گفت، تو را چه از این بی حاصلی کویر حاصل است؛ کدامین بند بر پای توست که سال ها از پی سال قدم از قدم برنداشته ای، گرفتار و حقیر، لاجرم در بند ریشه های خار گرفتار یا در پای آفتاب داغ نزار و بی اختیار افتاده ای با من شو و چون من بر دامن نسیم برنشین، از فراز دشت و گلزارها بگذر، برآغوش گلبرگ ها ببار و بر دامن جویباران پرنشاط و سرزنده بلغز. از خروش آبشار مهراس و دیدگانت را از زیبایی عظمت اقیانوس ها محروم مدار، بیاموز که هیچ سنگی و خاکی سد راهت نباشد، از شاخسار بوته ای و درختی یا معبر کوچکی باز راه صعود در پیش گیری تا بلندترین قله های جهان را میهمان باشی و سبک بر پیرهن سپیدشان بنشینی، به نوازش آفتاب فروغلتی و به میهمانی بهار، شکوفه ها، عطر گل های رنگارنگ، به میهمانی شادی و لبخندها بشتابی...

خاک خواست لب بگشاید و از گل های نهفته در سینه اش، از خاطرات قرن ها نظاره ی روزگاران و سکوت سخنی براند، از چرخ روزگار و قدم های تاریخ، از روزها آفتاب سوزان و دعاهایی که به یاد باران در خلوت شب های کویر زمزمه کرده است، از نظاره یک قطره شبنم در سحرگاه خشک کویر تا هجرت گاه به گاه بر دستان یک جوی آب، از جریان آب در رگ ها درونش تا خاطره ی رویش یک گل سرخ بر سینه اش... خاک، تنها سربرآورد، آرام در زلال نگاهش نگریست و لبخندی و دعایی چون همیشه بدرقه راهش کرد...



نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.