خانه دوست

خانه دوست

رویش عشق سرآغاز کتاب من و توست...
خانه دوست

خانه دوست

رویش عشق سرآغاز کتاب من و توست...

هنر

"... کی بود که چوانگ تسه را می خواندم: «درختی صد ساله را بینگار. از آن شاخه ای می برند. با تکه ای از این شاخه، ظرف مقدسی می سازند نگارین و قلم زده. باقی به گودالی می افتد و می پوسد. آنگاه می گویند ظرف زیباست و باقی زشت. و من می گویم هم ظرف نازیباست و هم پس مانده چوب، چرا که دیگر چوب طبیعی در میان نیست. بلکه چیزهای ساختگی و از شکل افتاده؛» ناگاه چه سرد شدم...

چه آفتابی و هوایی خوش، کوچه خلوت و پاک؛ نسیمی و غبار اندیشه برفت...

از سردخانه هنر به در آمده بودم. و چه گرمایی همه جا. همه این تپش ها را در هنر می کُشی، و خاموش و سنگ می کنی. چشمه تماشا را می بندی تا بیافرینی... به تماشای این چینه ی آفتاب زده بیا و شاعر بی شعر بمان...

از پس نرده های حیاط درختی بالا کشیده بود؛ اگر این درخت را ببرند و با چوبش صدها کنده کاری کنند، همه شان شاهکار هنر، رمز و تحرک یک برگ این را در آن ها نخواهی یافت..."

_____________________________________

هنوز در سفرم / شعرها و یادداشت های منتشر نشده از سهراب سپهری / به کوشش پریدخت سپهری


پی نوشت: آسمان صاف و زیبایی است امشب، سرشار از درخشش خوشه های ستارگان؛ دلم برای خروش ابرها، دلم دیرزمانی است که برای باران تنگ شده است. یادش بخیر سال هایی که این روزهایش باران می بارید...


پی نوشت 2: امشب این شعر از سیمین بهبهانی در کتاب "در شهر نی سواران" برایم مایه تفکر شد که چگونه عشق یکتاست و بی همتا... "لحظه چو گم شد، مجوی، کآب روان را به جوی // صورت تکرار هست، معنی تکرار نیست"


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.