خانه دوست

خانه دوست

رویش عشق سرآغاز کتاب من و توست...
خانه دوست

خانه دوست

رویش عشق سرآغاز کتاب من و توست...

هر شبنمی در این ره...

زمزمه ای بود از طلوع یک خورشید، درخشش یک مهتاب بی پناه و هوای یک عید با پیراهنی آکنده از عطر آشنایی گل ها ...

زمزمه ی یک باغچه بود و گل های بی تاب و تشنه، حکایت دلتنگی باد صبا و دل نازک و نگاه خیس آسمان ...


امشب این فال آمد، هم شعر زیبایی است و هم آکنده از عناصر ادبی و خیال شاعرانه ی حافظ...


جان بی جمال جانان میل جهان ندارد

هر کس که این ندارد، حقا که آن ندارد


با هیچ کس نشانی زان دلستان ندیدم

یا او نشان ندارد، یا من خبر ندارم


هر شبنمی در این ره صد بحر آتشین است

دردا که این معما شرح و بیان ندارد


سرمنزل فراغت نتوان ز دست دادن

ای ساربان فروکش، که این ره کران ندارد


چنگ خمیده قامت می خواندت به عشرت

بشنو که پند پیران هیچت زیان ندارد


ای دل طریق رندی از محتسب بیاموز

مست است و در حق او، کس این گمان ندارد


احوال گنج قارون کایام داد بر باد

در گوش دل فروخوان، تا زر نهان ندارد


گر خود رقیب شمع است، اسرار از او بپوشان

کن شوخ سربریده بند زبان ندارد


کس در جهان ندارد یک بنده همچو حافظ

زیرا که چون تو شاهی کس در جهان ندارد


پی نوشت:

شرح  

جان بی جمال جانان میل جهان ندارد

هر کس که این ندارد، حقا که آن ندارد

این: جمال جانان

آن: جان


با هیچ کس نشانی زان دلستان ندیدم

یا او نشان ندارد، یا من خبر ندارم


هر شبنمی در این ره صد بحر آتشین است

دردا که این معما شرح و بیان ندارد

شبنم: استعاره از اشک

یعنی در هر قطره اشک، صد دریا سوز و گداز است اما دریغ که این معما در شرح و بیان نمی گنجد ( آنچنان که خود در جای دیگر می گوید"صحبت عشق نه در حوصله ی دانش ماست/ حل این نکته بدین فکر خطا نتوان کرد...") یا همسخن با مولانا که می گوید "هرچه گویم عشق را شرح و بیان/ چون به عشق آیم خجل باشم از آن/// گرچه تفسیر زبان روشن گر است/ لیک عشق بی زبان روشن تر است /// چون قلم اندر نوشتن می شتافت / چون به عشق آمد قلم بر خود شکافت..."


سرمنزل فراغت نتوان ز دست دادن

ای ساربان فروکش، که این ره کران ندارد

می گوید نمی توان از این منزل و کاروان سرای آسایش گذشت، ای ساربان اقامت کن در این منزل امن و آسایش که این راه را پایانی نیست...


چنگ خمیده قامت می خواندت به عشرت

بشنو که پند پیران هیچت زیان ندارد

چنگ مانند پیری با قد خمیده تصویر شده و در ادامه بیت قبل است که می گوید باید پند این پیر را که همان نوای دل انگیز است شنید و سر به آهنگش سپرد ...


ای دل طریق رندی از محتسب بیاموز

مست است و در حق او، کس این گمان ندارد


احوال گنج قارون کایام داد بر باد

در گوش دل فروخوان، تا زر نهان ندارد

زر شاید همان گنج عشق باشد ("سلطان ازل گنج غم عشق به ما داد ...")  و می گوید این دل روزی با گذشت ایام پیر شده و از این جهان می گذرد، محبت و عشق را در دل پنهان مکن و بر محبت و عشقت را نثار دیگران کن.


گر خود رقیب شمع است، اسرار از او بپوشان

کان شوخ سربریده بند زبان ندارد


کس در جهان ندارد یک بنده همچو حافظ

زیرا که چون تو شاهی کس در جهان ندارد


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.