...
روز چون گل می شکوفد بر فراز کوه
عصر پرپر می شود این نوشکفته
در سکوت دشت
روزها این گونه پرپر گشت
لحظه های بی شکیب عمر
چون پرستوهای بی آرام در پرواز
رهروان را چشمِ حسرت، باز...
اینک اینجا شعر و ساز و باده آماده است
من که جام هستی ام از اشک لبریز است
می پرسم:
در پناه باده باید رنج دوران را ز خاطر برد؟
با فریب شعر باید زندگی را رنگ دیگر داد؟
در نوای ساز باید ناله های روح را گم کرد؟
ناله ی من می تراود از در و دیوار
آسمان - اما سراپا گوش و خاموش است!
همزبانی نیست تا گویم به زاری
ای دریغ
دیگرم مستی نمی بخشد شراب،
جام من خالی شده است از شعر ناب
ساز من فریادهای بی جواب
نرم نرم از راه دور
روز، چون گل می شکوفد بر فراز کوه
روشنایی می رود در اسمان بالا
ساغر ذرات هستی از شراب نور سرشار است
اما من
همچنان در ظلمت شب های بی مهتاب
همچنان پژمرده بر پهنای این مرداب
همچنان لبریز از اندوه می پرسم:
جام اگر بشکست؟
ساز اگر بگسست؟
شعر اگر دیگر به دل ننشست؟ ...
_______________________
فریدون مشیری/ گزیده ی شعر معاصر ایران / به کوشش احسان علیزاده
bah bah:)