خانه دوست

خانه دوست

رویش عشق سرآغاز کتاب من و توست...
خانه دوست

خانه دوست

رویش عشق سرآغاز کتاب من و توست...

سال ها (2)


سال ها بود که با لطف و مهربانی به زمان جوانی اش نگاه می کرد. همیشه وقتی به او فکر می کرد، همه چیز را نسبی می انگاشت؛ وانمود می کرد گذشته لبخند بر لبش می نشاند و چیزی از آن دستگیرش می شود...

حالا به خوبی می داند که جز او کسی را دوست نداشته و هیچ کس جز او، او را دوست نداشته. که او تنها عشقش بوده و هیچ چیز نمی تواند این را تغییر دهد، که هلنا گذاشت او مانند شیئی دست و پاگیر و بیهوده بر زمین بیفتد و هیچ گاه کلمه ای ننوشت و دستش را دراز نکرد تا او دوباره بلند شود...

نمی خواست گریه کند و برای آن که جلوی اشکش را بگیرد حواسش را به هرچیز پرت می کرد. هر چیزی؛ زنش برگشت، دستش را دور کمر او حلقه کرد. پی یر از این همه هذیان پشیمان شد. بله بی شک او دیگری را دوست داشت، بی شک. این چهره را که کنارش دراز کشیده بود، نگاه کرد و دستش را بوسید...



هلنا آن شب نتوانست بخوابد، اما او عادت دارد. تقریبا مدتی است دیگر خوابش نمی برد، چون در روز به اندازه کافی خسته نمی شود. دکتر این طور خواسته. پسرهایش پیش پدرشان هستند و او جز گریستن کاری نمی کند.

گریستن گریستن گریستن.

می شکند، سکان رها می کند، خودش را به دست طغیان اشک ها می سپارد. اعتنایی نمی کند، قکر می کند حالا بهتر است...

گریه می کند چون سرانجام به پی یر تلفن کرد. شماره تلفن او را می دانست و دوست داشت ده عددی که پی یر را از او جدا می کرد، بگیرد. بارها سعی کرد به او تلفن بزند، صدایش را بشنود و با عجله قطع کند. حتی یک بار یک روز تمام او را دنبال کرد. می خواست بداند کجا زندگی می کند و اتوموبیلش چیست، کجا کار می کند، چطور لباس می پوشد، آیا اندوهگین به نظر می رسد؟ همسر او را نیز دنبال کرد. مجبور بود بفهمد همسرش زیبا و خوشحال است و از او بچه دارد.

گریه می کند چون امروز دوباره قلبش می زند، مدت زیادی بود باور داشت دیگر قلبش این گونه نخواهد تپید. زندگی اش بسیار سخت تر و تلخ تر از آن بود که تصورش را کرده بود...


_____________________________________________________

دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد / آنا گاوالدا / ترجمه الهام دارچینیان

حاصل دور زندگی صحبت آشنا بود



بس که جفا ز خار و گل دید دل رمیده ام

        همچو نسیم ازین چمن پای برون کشیده ام

شمع طرب ز بخت ما آتش خانه سوز شد

        گشت بلای جان من عشق به جان خریده ام

حاصل دور زندگی صحبت آشنا بود

        تا تو ز من بریده ای من ز جهان بریده ام

تا به کنار من بدی، بود به جا قرار دل

        رفتی و رفت راحت از خاطر آرمیده ام

چون به بهار سر کند لاله ز خاک من برون

        ای گل تازه یاد کن از دل داغ دیده ام

تا تو مراد من دهی کشته مرا فراق تو

        تا تو به داد من رسی من به خدا رسیده ام

یا ز ره وفا بیا یا ز دل رهی برو

        سوخت در انتظار تو جان به لب رسیده ام