خانه دوست

خانه دوست

رویش عشق سرآغاز کتاب من و توست...
خانه دوست

خانه دوست

رویش عشق سرآغاز کتاب من و توست...

گفتم به نیرنگ و فسون پنهان کنم ریش درون ...

تو این غروب آروم و کمی دلگیر، نمی دونم از کجای زندگی باید بنویسم، اگر آواز عشق را حبس کنیم، از زبان کدامین نماد بنویسیم... غروب ها یاد دوست است که می گفت چقدر غروب ها آمیخته به دلتنگی هست، و  احساس کردم همین نزدیک نزدیک بود و باران دلتنگیش بر دلم نشست... دیر زمانیست نمی دانم غروب های سرزمینش چگونه است...

در این روزهای ابری آرزو دارم باران را شوق آیینه نگاهش باد و نگاهش را بارانی مباد جز به طراوت شادی ...

-

دیشب صدای ساز و آواز بود و جشن عروسی در همسایگی نزدیک و آزارش، حال حزینش ماند برای من... دیشب اما خواب دیدم ، باز هم از همان خواب های تو در تو، سه خواب دیدم با سه اتفاق عجیب؛ و نشسته بودم برای دوست می نوشتم و او هم آنقدر نزدیک گویی روبرویم نشسته بود و نگاه می کرد و فکرم را می شنید! سحرگاهان، اما رشته ی خواب و دل را برید و رویای دوست را ربود، دلتنگی اش ماند ...