خانه دوست

خانه دوست

رویش عشق سرآغاز کتاب من و توست...
خانه دوست

خانه دوست

رویش عشق سرآغاز کتاب من و توست...

آرزو دارم

دل می خواهد بدون محبوبش، پر بکشد

عاشقانه ماندن و رفتن هر دو زیباست

شاید جدایی از محبوب زمینی را

محبوب آسمانی اندکی آرام کند

یا که دیدار نزدیک تر شود

...

نقاشی روی چوب...

به شکل آشفته موی ها و گسترش رگ های قلب توجه کنید

قلبی که در سینه صاحبش هم تنهاست، مثل خود صاحبش و زخم خورده روزگار است...

و چشمانی که از سنگینی بار زمان فروغ از دست داده اند...

صبح پنجره

تو زندگانی من بودی

 

تو با من می رفتی

تو در من می خواندی

وقتی که من خیابان ها را

بی هیچ مقصدی می پیمودم

تو با من می رفتی

تو در من می خواندی

 

 

تو از میان نارون ها ، گنجشک های عاشق را

به صبح پنجره دعوت می کردی

وقتی که شب مکرر می شد

وقتی که شب تمام نمی شد


تو چشمهایت را می بخشیدی

تو مهربانیت را می بخشیدی

...

_______________

فروغ فرخزاد / من از تو می مردم

محبوب...


تو ناز مثل قناری

تو پاک مثل پرستو

تو مثل بدبده خوبی

برای من، تو همیشه محبوبی

...

سرنوشت

چه روزگاریست...

عاشق ها را از هم جدا می کنند، همانطور که گل ها را از سر دستان بوته گل می برند و بوته گل می مونه تنها، و شاخه گل از دوریش زود می پژمره و خشک میشه... می میره و شاید کمتر عاشقی گل خشکیده ای را به یاد روزهای سرسبزی نگه داره.

در فاصله عاشق ها، کی قراره بوته سبز و تنها باشه و کی قراره خشک بشه و بپوسه ...

یکی می گفت همیشه، لاجرم یکی از عاشق ها مثل همون شاخه گل، می پژمره و می خشکه ...

زندگی

دلم یه زندگی می خواد دور از هیاهو های زندگی شهری در دل طبیعت با همسفر عشق؛

کاسه داغ محبت باشه

سبزی دوری شبنم باشه...

صداقت و صمیمت باشه

و خدایی که در این نزدیکیست...

________________________________


تیراژ بچه های آلپ را دیدم و دلم این زندگی را خواست؛ انسان هرقدر دور خودش را از زندگی پیچیده و تکنولوژی پرکرده، بر مشکلاتش افزوده شده و غم هاش افزون... (مگر بهداشت و درمان که بسیار کمکش کرده)

دانلود نسخه تصویری

دانلود نسخه صوتی


سرما

در این منحنی بی رنگ زمان

روزگار اندوه و خزان

در میان جمع و تنها

احساس را به خلوت سکوت می پوشیم

خلوت آرام شب


میشه عاشقانه با خدا حرف زد

سکوت کرد و صدای جوابش را شنید

نقش عشق

...

تو هم ای خوب بیا

تا به همراهی هم

خانه هایی بکشیم

همه در کوچه عشق

خانه هایی همه سبز

مثل گیسوی بهار

و درختی بکشیم ، پر از میوه مهر

و حیاطی پر گلهای سپید

و کمی هم احساس

و کمی هم امید

و کمی هم ایمان

بگذاریم میان همه ادمها

راستی اسمان مانده هنوز

تو بگو

اسمان را به چه رنگی بکشیم؟

رنگ عشق؟

رنگ وفا؟

سبز ، ابی ، قرمز؟

رنگ دریای صفا؟

هر چه شد زیباییست

اسمان رنگ دل ادمهاست

حال باید با هم نردبانی بکشیم

و صعودی بکنیم تا نظر گاهی دور

و به اواز بلند

ترانه عشق بخوانیم برای همه پنجره ها

تا که انگاه که قفل از تنشان می افتد

چشم در تابلوی عشق باز کنند

و ببینیم که مهر

دست در دست نسیم

گرد غم می روبد

از سیاهی تن پنجره ها