خانه دوست

خانه دوست

رویش عشق سرآغاز کتاب من و توست...
خانه دوست

خانه دوست

رویش عشق سرآغاز کتاب من و توست...

از نگاهم بخوان


می دانی، خیلی وقت هست، که خودم هم فهمیدم دلم خیلی نازک و ظریف شده، برگ از درخت می افته، کابوس میشه برام؛ نمی دونم چه سری هست؟ مثل همون راوی کتاب آنا گاولدا. حکایت نزدیکیست و این روزها حرف هایم را بیشتر با نگاه روی لوح رنگ پریده ی خوشید غروب می نویسم یا روی زمزمه شب های بیداری و تنهایی و سکوت و ...

نظرات 2 + ارسال نظر
پارسبانو یکشنبه 26 خرداد 1392 ساعت 08:43 ق.ظ

اگه کمتر به گذشته فکر کنید و به دنبال تنوع در زندگیتون باشید، به مرور اوضاع بهتر میشه

ممنون از همدردیت
فکر کردن نیست؛ اینطور نیست که بیکار باشم بشینم یه گوشه فکر کنم؛ یه حقیقته که وجود داره و با زندگیم عجین شده، خودش هست. اون نوشته توصیف دقیقی کرده بود از حقیقت اونچه که اتفاق می افته... مثلا چند شب پیش خواب جشن ازدواجمون را دیدم، بدون این که زمینه ای باشه. در خواب و بیداری هست. بیماری نیست. شاید احمقانه به نظر بیاد، اما یه واقعیته...

پارسبانو یکشنبه 26 خرداد 1392 ساعت 08:52 ب.ظ

خیلی ناراحت شدم، از دستم کاری برنمیاد جز دعا و طلب آرامش از خدا

شرمنده ام که فقط اسباب ناراحتی هستم. نمی خواستم این را بگم که ناراحتت کنم. بعضی وقت ها کلمات میاد و می نویسم...
دعا شدن از زبان یک انسانِ والا، لیاقت می خواد که من ندارم، فکر کنم خدا هم خسته میشه از این همه دعا...

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.