بنال ای ساز عشق
که دلم بسیار گرفته است.
دلتنگم دلتنگ برای دلبرده ام
و صدای جیرجیرکها غم تنهایی ام را صد چندان می کنند.
می دانی، خیلی وقت هست، که خودم هم فهمیدم دلم خیلی نازک و ظریف شده، برگ از درخت می افته، کابوس میشه برام؛ نمی دونم چه سری هست؟ مثل همون راوی کتاب آنا گاولدا. حکایت نزدیکیست و این روزها حرف هایم را بیشتر با نگاه روی لوح رنگ پریده ی خوشید غروب می نویسم یا روی زمزمه شب های بیداری و تنهایی و سکوت و ...