خانه دوست

خانه دوست

رویش عشق سرآغاز کتاب من و توست...
خانه دوست

خانه دوست

رویش عشق سرآغاز کتاب من و توست...

بید مجنون

داس مه نو بود

سکوت

خلوت...

یک جای خالی

یک سبد تنهایی


شب نوشت

امشب نمی دونم چی شد فکرم رفت به "نی نامه"ی مولانا و بیت "هرکسی که او دور ماند از اصل خویش // بازجوید روزگار وصل خویش" بعد "راه عشق"، "قصه های عشق مجنون" و  و روی کلماتش فکر کردم و چرا "شرح درد اشتیاق"؟... شاید یاد آمدش، نتیجه ی تفکر در احوال بود... و آخرش یاد "عشق / تنها عشق / تو را به گرمی یک سیب می کند مانوس..."

و این روزها، خاطرم بود و هست به سالگرد یک دیدار، پاییز، باران...



در احوال: سخن به درازا کشید و اندیشه ساکت شد. دل آرام، آرام سرک کشید میان سفره ی دوستی و مجذوب آب و آیینه شد. غروب ها گذشت، آب رفت و دل در بند آیینه، در عطش یک جرعه، در سرزمینی بی پایان پای بست و اندیشه رها کرد.


پی نوشت: مدت هاست می خوام بنویسم اما سخن دلنشینی ندارم. همه از همون جنس همیشگی هست و شاید به قول سهراب "فکر نازک غمناکی..."

پی لبخندی...

من در این آبادی، پی چیزی می گشتم

پی خوابی شاید

پی نوری،

              ریگی،

                        لبخندی...

  ادامه مطلب ...

پایان هفته

این روزها، به یاد و خاطره ها، و به بعضی دغدغه ها می گذرد. از این ویروس اخر هفته هم صرف استراخت شد! دیشب به ذهنم آمد چه خوب بود اگر بخوابم و در جهانی دیگر بیدار شوم، اول از همه چه در خاطر دارم؟... مثل همیشه سفره کوچک دعا گسترده بود و میهمانش دوست...

این چندروز باران خوبی بارید، از آن هایی که مخصوص قدم زدن است. از آن باران هایی که آب زلال جاری می سازد و خاطره ها بر می انگیزد. حسی نبود برای تنهای قدم زذن اگرچه زیاد زیر سقف آسمان بودم. هرکجا هست، دوست هم شاید قدیم به موسیقی لطیف باران سپرده است و نگاه به جوشش ابرهای آسمان...