توی این سرمای زمستون، یکی از همین روزهایی که برف می بارید و سرها همه در گریبان بود؛ گل رز باز دست سخاوتش را گشود. شاید به یاد عشق...
هنوز در سفرم
خیال می کنم
در آب های جهان قایقی است
و من - مسافر قایق - هزارها سال است
سرود زنده ی دریانوردهای کهن را
به گوش روزنه های فصول می خوانم
و پیش می رانم