خانه دوست

خانه دوست

رویش عشق سرآغاز کتاب من و توست...
خانه دوست

خانه دوست

رویش عشق سرآغاز کتاب من و توست...

از خزان



امروز کارگاه های دانشگاه رفتم برای یک زبری سنجی ... خاطره غریبی داشت، از درب دانشگاه وارد شدن خودش یک جورایی غریب و حزن انگیزه، دانشکده رفتن که... اونجا سعی می کنم گذارم نیفته. پشت محوطه کارگاه ها برگ های رنگارنگ جلوه ی زیبایی داشت، انگار درخت ها هم هنوز هوای بهار دارن و سر سرسپردن به پاییز ندارند. نمای جالب تری بود که از دست دادم اما این یکی را تونستم بگیرم. شاید یک نمای ساده و تکراری باشه اما فضای خلوت ظهرش، حس دیگه ای داشت. آدم های آشنا هنوز بودند، نوروز تولایی، جوشکاری برق که موهاش کوتاه بود، گمانم از سفر حج برگشته بود. و اون استاد جوان کارگاه اتومکانیک که اسمش یادم نیست... ماشین افزار هم همون ها بودند مثل قبل... گذارم به کارگاه ورق کاری و لوله کشی نخورد ولی هنوز به یاد دارم...

راستی هوای آلوده ای هست این روزها، وارونگی دما و غبار بر فراز شهر، نفس ها حبس، چند روز دیگه آسمان باز دست سخاوتش را می گشاد...

ماه نو

بعضی وقت ها به این دل و این فکر که فکر می کنم، برام حکایت جالبیست، دوستی و عشق و ... خیلی وقت ها فکر می کنم به هذیان افتاده ام یا خیلی وقت ها فکر می کنم دارم یک سره همان چرند و پرندهای همیشگی را لباس نو می پوشانم. مثلا پریشب صحنه ای که دیدم از ماه و احساس عشق نهفته در مهتاب شد نوشته زیر که حتی خودم از انتشار منصرف شدم. شاید هم این خاصیت شب های مهتاب است...



امشب در راه که می اومدم هلال نازک ماه توجهم را جلب کرد، تا به حال چنین هلالی ندیده بودم. یاد همون شعر تکراری! "مزرع سبز فلک و داس مه نو" هم افتادم و البته حساب کشته ی خویش و هنگام درو هم که از دست خارج شده. یاد استعاره ی "ماه کمان ابرو" هم افتادم البته شعرش صورت خوشی نداره؛ یعنی غمناک و اندوهناکه اما اصطلاح زیبایی هست... و همچنین اونجایی که میگه "قره العین من آن میوه دل / که چه آسان بشد و کار مرا مشکل کرد..."

از شعرهای تکراری که بگذرم شب ها خواب های جورواجور می بینم از آدم های گوناگون، مکان های گوناگون، مرور خاطرات دور و نزدیک و ... نمی دونم چرا اکثرش هم خواب مصیبت ها و دردسرهاست و مشکلات و دلتنگی ها و ... بعضی وقت ها از خواب که بیدار میشم تازه باید استراحت کنم! مخصوصا خواب روز وحشتناک رویاهای نزدیک به حقیقت داره. یعنی وقتی بیدار میشم باورم نمیشه که خواب بوده! برای همین فرار می کنم از خواب روز. دیشب خواب دیدم به جرم های سیاسی فکر کنم یه چیزی در مایه تشویـش اذهان عمومی یا ضـد انـقـلاب و این ها افتادم زندان. یادم نیست شش ماه بود یا شش سال اما برام وحشتناک و دردناک بود توی یک زندان تنگ و کهنه و نمور با آدم هایی نیمه مرده -نیمه زنده... هنوز هم خیلی میشه که خواب دیر رسیدن سر امتحان را ببینم، یا خواب کلاس ها و روزهای دانشگاه را می بینم و گاهی امتحانات و ... جالب هست تقریبا هیچ وقت خواب جلسه کنکور را نمی بینم...

از خواب که بگذریم. روزهای آرامی است، سرد و ساکت ...