خانه دوست

خانه دوست

رویش عشق سرآغاز کتاب من و توست...
خانه دوست

خانه دوست

رویش عشق سرآغاز کتاب من و توست...

در نگاهت...

محبوب من؛ 

نگاهت تلاطم رودخانه‌ایست 

که شب هنگام، 

به شکار ماه‌ آمده است. 

و سکونِ دشتی که به تنهایی 

خود شکار ِ خورشید است...

به تو می اندیشم

بنشسته پشت پنجره شب

به تو می اندیشم

از خیالم گل رویید

...

پاک ترین آیه خلقت

مرگ برایم جامی ست سرشار از آرامش

زندگی اما بدون تو سرشار است از نیستی

من همان دم که تو را دیدم که تمام هستی ات را با نگاهی، با محبتی و با صدق و صفا، تقدیم دلم کردی، عهد و پیمان بستم بر یاری ات و بودن در کنارت و چون کوهی استوار تکیه گاهت...

وصف عشق را چگونه بگویم که تو پاک ترین آیه خلقت، دلم را یکسره محو خود کردی.

اکنون می اندیشم که بی تو باید جام نیستی را بنوشم

چگونه بگویمت که باور کنی

زندگی با تو ماندنی است

...

از دم صبح ازل تا آخر شام ابد

دوستی و مهر بر یک عهد و یک میثاق بود

...


ره ندارد

ره ندارد جلوه آزادگی در کوی عشق

سرو اگر کارند آنجا بید مجنون می شود


هیچ می دانی؟


هیچ میدانی چرا ، چون موج ،


در گریز از خویشتن ، پیوسته می کاهم؟

- زان که بر این پرده تاریک ،

این خاموشی نزدیک،

آنچه می خواهم نمی بینم،

آنچه می بینم، نمی خواهم.

تنها تو

 یک قلب  کوچک دارم که درونش یک دنیا عشق است....

همین قلب  کوچک یک عالمه دوستت دارد

می تپد برای تو

    شکسته است بدون تو

         دلتنگ است از دوری تو

                خوشبخت است در کنار تو

                       تنهای تنهاست به عشق تو

            

پرسش...

گفتی:ازتو پرسشی دارم؟

 

دل درسینه ام تپید وآرزو در دلم موج زد.

چنان سکوت کردم که پنداشتم صدای مژگانت را خواهم شنید.

 

پرسیدی :عشق چیست؟

چیزی نگفتم، فقط در چشمانت خیره شدم.

 

گفتی:صفاوصمیمیت را کجا می توان یافت؟

لب نگشودم، قلبم به سختی می لرزید.

 

سرت رابر سینه ام گذاشتم.

 

پرسیدی: چقدر دوستم داری؟

به آسمان نگریستم.

 

گفتی: از من چه می خواهی؟

چشمانم را فرو بستم.

 

گفتم:اکنون به سخنان من گوش کن .....

 

پرسیدم: امید چیست؟

لب به تبسم گشودی ونگاه گریزانت را به جای نامعلومی دوختی.

 

پرسیدم:تاکی دوستم داری

چشمان پرازاشکت رابه من دوختی وبه خاک نگرستی.

آفتاب مهربانی

آفتاب مهربانی

سحرگاهی در مشرق طلوع کرد

حضورش صفا و صداقت را بر آسمان دلم تابید

در سایه مهر و عشقش سر بر آسمان ها ساییدم

و در این کسوف بغض آلود، چشمانم آسمان ها را به انتظار دیدنش به نظاره نشسته

...

سلام بر ...

سلام بر

ستاره قلبم

ماهتاب شب هایم

فرشته بهشتم

معبود دعایم

مقصود حیاتم

آرامش روحم

صادق ترین رویایم

و پاک ترین آفریده هستی ...

آرزو دارم، چون همیشه، پیروزی شادی و سلامتی همدمت باشد

در این خلوت، جای خالی ات چون خلائیست که قلبم را از جای بر می کند

بی تاب یک لحظه دیدنت

یک لحظه شنیدن صدایت

هستم

چه کنم که در این تنهایی ناگزیر، تنها می توانم با خاطره لطیفی از تو روزگار سپری کنم.

دلم می خواهد چنگ زنم و لحظه ای قلبم را در سینه بفشارم شاید آرام شود اما با روحم چه کنم؟

تو با سختی روزگار چه می کنی، حقا که روح لطیفت سزاوار این همه اندوه و درد نیست. مرگ بر من باد اگر این روزگار تو را به خوشی جبران نکنم.

کاش در این اوقات سخت در کنارت بودم شاید ذره ای از بار سنگینی که بر دوش داری را بر می کشیدم و اندکی از دغدغه هایت را فرو می کاستم.

بغض لحظه هایم و باران چشمانم را تقدیم می کنم به خاطر مهربانت

باد را سپردم تا پیام قلبم را شب هنگام از میان روزن پنجره ها در ضمیرت زمزمه کند و از خدا چون همیشه شادی و عشق روز افزون قلبت را خواستم

راستی تولدت نزدیک است، لحظه شماری می کنم و آرزو دارم برای تولدت، زیباترین هدیه دنیا را با قلبی ناچیز اما سرشار از عشق تقدیمت کنم.

هرکجا هستی، دلم هر لحظه با توست