خانه دوست

خانه دوست

رویش عشق سرآغاز کتاب من و توست...
خانه دوست

خانه دوست

رویش عشق سرآغاز کتاب من و توست...

دوستی بهتر از برگ درخت، بهتر از آب روان...


بیدار که میشم

چشم که باز می کنم

حس نبودن تو

حس دوری تو

حس زیبای بودنت در دل

سایه میندازه روی قلبم


عمر


عمرم اگر که خوب اگر بد گذشته است
یک رودخانه است که از سد گذشته است

دیگر به عقل کار ندارم که مدتی ست
کار من از نباید و باید گذشته است

هشتاد ضربه حــکم حقیری ست، محتسب
دارم بزن ! که مستی ام از حــد گذشته است

من دلخوشم که عاقبتم خیر می شود
عمرم اگرکه خوب اگر بد گذشته است...

______________________

یاسر قنبرلو

هرکه شد محرم دل در حرم یار بماند


صوفیان واستدند از گرو می همه رخت

دلق ما بود که در خانه خمار بماند


جز دل من کز ازل تا به ابد عاشق رفت

جاودان کس نشنیدیم که در کار بماند


گشت بیمار که چون چشم تو گردد نرگس

شیوه تو نشدش حاصل و بیمار بماند


از صدای سخن عشق ندیدم خوش تر

یادگاری که در این گنبد دوار بماند


داشتم دلقی و صد عیب مرا می پوشید

خرقه رهن می و مطرب شد و زنار بماند


به تماشاگه رلفش دل حافظ روزی

شد که بازآید و جاوید گرفتار بماند

_______________________________

پی نوشت:ابیات گزیده ای بود از غزلی از حافظ با مطلع "هرکه شد محرم دل در حرم یار بماند"

اگرچه دوست به گل نرگس علاقه مند است، وجه شبه نرگس و چشم زیبا معلوم نیست و گویا این شباهت در زمان قدیم برای شعرا وجود داشته و این توصیف از زمان رودکی و قبل آن مانده است. و صفت بیمار که برای چشم یا به عنوان صفت نرگس (وجه شبه تشبیه) به کار می رود... در هر صورت، گل نرگس تقلیدی کرده است ناشیانه از شیوه زیبای چشم دوست اما نتوانسته و به قول جامی در داستان زاغ و کبک، "باز کشید از روش خویش پای/ در پی او کرد به تقلید جای" اما در پایان "کرد فرامش ره و رفتار خویش / مانده غرامت زده از کار خویش" و تا ابد این گونه ماند!

شاعر می گوید تنها دل اوست که از ازل تا به ابد دل به عشق سپرده و عاشق مانده و دیگران همه دل بر می گیرند و از عشق جدا می شوند و شاعر تا کنون نشنیده که کسی چنین بوده باشد. همانند صوفیان که همه لباس و خرقه ای که در گرو مِی (نوشیدنی مستی آور) داشتند، پس گرفتند و زود از یک رنگی و عشق و مستی دور شدند و در لباس ریا و تظاهر درآمدند و عشق را فراموش کردند...

خرقه اگرچه نشانه درویشی و قناعت است اما همان خرقه هم رهن گرفتنِ مِی و به شادی گذراندن عمر شده و باعث شده تا زنار (کمربند نشان دهنده مسیحی یا یهودی بودن) آشکار گردد ولی باعث یک رنگی شده و شاعر می گوید خوب شد که حقیقت برملا شد و مانند صوفی ها اهل ریا نیست و در واقع با خوردن "مِی" یک رنگ شده است.

و در پایان می گوید دل حافظ یک روز قصد کرد که به دیدن زلف یار دقایقی بگذراند و نگاه برگیرد و بازگردد اما تا ابد گرفتار زیبایی او شد و یادگار سخن عشق تا ابد بر این گنبد دوار نقش بست...

رویا...

خواب دیدم پدر و مادرم اومده بودند منزلتون ولی نمی دونم چرا خودت تنها بودی!؟ برای شب چله میوه آورده بودند ... نمی دونم چرا من را نبرده بودند! اونجا نبودم اما نظاره می کردم. همون لباس زیبایی که بار دوم پوشیده بودی تنت بود، با همون نقش و نگار ساده و زیبا. خودت با همون چهره معصوم، اشک از چشمات جاری شد بهشون گفتی مـ... در تنهایی یه گوشه کز می کنه و اشک می ریزه ولی باورشون نشد، خونه اومدند از من پرسیدند. من هم حاشا کردم. اما وقتی رفتند، اشک از چشمام جاری شد... بیدار شدم، ادامه اش تو بیداری بود.


توراحس میکنم هردم

که با چشمان زیبایت مرا دیوانه ام کردی
من از شوق تماشایت
نگاه از تو نمیگیرم
تو زیباتر نگاهم میکنی اینبار
ولی

       افسوس

                   این رویاست

تمام آنچه حس کردم

تمام آنچه می دیدم

تو با من مهربان بودی
و این رویا چه زیبا بود
ولی

      افسوس که رویا بود...

غروب عمر


غروب ها همین طورش هم غمناکه

این غروب های سرد هجر و دوری از تو ...

و او به شیوه باران پر از طراوت تکرار بود

باران که می بارد،

یاد دل پاک و آسمانی

چشمان بارانی ات

می شود پرده اندوهی بر دل غم زده

چشمانم همره آسمان می شود...

ادامه


تموم نشد...

زندگی

عاشقی

...

هنوز ادامه داره