صحبت از بهشت و جهنم بود ...
دوستی گفت: آیا تا به حال دوری محبوبی را چشیده ای که آرزوی بودن در کنارش را داری؟ جهنم دقیقا همین است. عذاب واقعی همین است. چه در این دنیا و چه در آن دنیا. در آن دنیا پرده ها فرو می افتد و دوری خداوند را همه انسان ها خواهند فهمید. و بهشت آن است که در کنارش آرامش داشته باشی و جهنم دوری اش و روی گرداندنش...
و این گفتار در سخن حافظ به نیکی متجلی است:
شنیده ام سخنی خوش که پیر کنعان گفت
فراق یار نه آن می کند که بتوان گفت
حدیث هول قیامت که گفت واعظ شهر
کنایتیست که از روزگار هجران گفت
من و مقام رضا بعد از این و شکر رقیب
که دل به درد تو خو کرد و ترک درمان گفت
...
رواق منظر چشم من آشیانه توست
کرم نما و فرودآ که خانه خانه توست
من آن نیم که دهم نقد دل به هر شوخی
در خزانه به مهر و نشانه توست
لحظه طلوع خورشید، لحظه طلوع عشق و محبتت در قلب تنهاست
لحظه غروب که می رسد، لحظه ای است که دلم میخواهد در کنارت باشمطلوع کن ببین من عاشق را ، که از همگان مجنون ترم
طلوع کن تا ببینی قلب فسرده و تنها در این صبحدم چگونه بی تاب همدم خویش است
شب و روز ، طلوع یا غروب را تفاوت نیستو ای تنها امید زندگانی
هوای عشق در دلم موج می زند هر دم
و این است حال و هوای داشتن تو…این است زندگی من ، تنها یاد تو ، ذکر نام تو و عشق تو سهم من از طلوع تا غروب خورشید است...
مرا به پنجره آبی کلبه ات دعوت کن
ودستهای بی ریشه ام را
برلبه ی روشن پنجره ات بکار
مرابه آرامش همان سیب سرخی بخوان
که بادستی بی گناه چیده شد
پشت این پنجره های محدود
هوای تو
درتب سیب سرخی می سوزد
...
امشب، چون همیشه تنها، از نزدیک منزل دوست می گذشتم که نم نم باران نشست روی شیشه سرد ماشین و مرا برد تا زیباترین خاطره های دنیا
تا نگاه مهربان دوست
...