خانه دوست

خانه دوست

رویش عشق سرآغاز کتاب من و توست...
خانه دوست

خانه دوست

رویش عشق سرآغاز کتاب من و توست...

غبار غم


سینه ام آینه ای ست
با غباری از غم
تو به لبخندی از این آینه بزدای غبار


آشیان تهی دست مرا

مرغ دستان تو پر می سازند
آه مگذار ، که دستان من آن
اعتمادی که به دستان تو دارد به فراموشی ها بسپارد
آه مگذار که مرغان سپید دستت
دست پر مهر مرا سرد و تهی بگذارد


من چه می گویم

با تو اکنون چه فراموشی هاست
با من اکنون چه نشستن ها ، خاموشیهاست
تو مپندار که خاموشی من
هست برهان فراموشی من
من اگر برخیزم
تو اگر برخیزی
همه بر می خیزند

...

وسعت کوچک حیات


بـا تـو،


بـه وسـعـت تـمـام نـداشـتـه هـایـم،

حـرف دارم…

اما دریغ از مجالی تا بنشیـنی به پای این همه حرف،

دلـم تـنـگ اسـت،

فـقـط بـرای سخن گفتن با تو


و سخن شنیدن از تـو…

عاقبت


عاقبت یک جایی ،
یک وقتی به قول شازده کوچولو دلت اهلی ِ یک نفر می شود !...
و دلت ، برای نوازش هایش تنگ می شود ؛
حتی برای نوازش نکردنش !
تو می مانی و دلتنگی ها
تو می مانی و قلبی که لحظه های یاد دوست، دیدار دوست تند تر می تپد .
سراسیمه می شوی
بی دست و پا می شوی
دلتنگ می شوی ، دلواپس می شوی
دلبسته می شوی ؛ و می فهمی
نمی شود بود و عاشق اش نبود
    ....  

نیمه شبی...



آن هنگام که چون فرشته ای سبک بال در رویای شبانگاهم رخ می نمایی و از لرزش قدم هایت، رنگ از رخ آسمان می پرد... خواب از دیدگانم پر می گیرد.

به دنبال دوست

در تاریکی این شب ها میان ستاره های آسمان به دنبال نقش چشمانت بر آسمان می نگرم ولی افسوس که سراسر گیتی را توان برتابیدن نور دیدگان تو نیست، بی گمان ماه هم تقلید بی رمقی است از جلوه روشنی نگاه دوست... افسوس که خفتگان دنیا را به ملکوت بار نیست، بی گمان آن جا می توان اثری یافت ز دوست...

رویای دم به دم...

بی گمان از آن روزی که شبنم دوستی و مهر، نشست روی گونه های نم زده زندگی. آسمان، زمین، ماه، ستارگان، ابر، باران، غروب، طلوع... و احساس رنگ و معنای دگری گرفت به وسعت عشق؛ شاخه گلی رویید میان تنهایی باغ آرزوها به رنگ صفا و صداقت و دل محو شد در جذبه آرام نگاهش ...

مثل زلال قطره باران


ای مهربان تر از من  با من

در دستهای تو
آیا کدام رمز بشارت نهفته بود
کز من دریغ کردی
تنها تویی
مثل پرنده های بهاری در آفتاب
مثل زلال  قطره باران صبحدم
مثل نسیم سرد سحر
مثل سِحر آب

آواز  مهربانی تو با من
در کوچه باغهای محبت
مثل شکوفه های سپید دست
ایثار سادگی است


افسوس
آیا چه کس تو را
از مهربان شدن با من مایوس می کند؟

هرچه دلت خواهد



هرچه کنی، بکن، مکن ترک من ای نگار من

هرچه بری، ببر، مبر سنگـــــــدلی به کار من

هرچه روی، برو، مرو راه خلاف دوستــــی 
هرچه زنی، بزن، مزن طعنه به روزگار من

...

________________________________

شوریده شیرازی