خانه دوست

خانه دوست

رویش عشق سرآغاز کتاب من و توست...
خانه دوست

خانه دوست

رویش عشق سرآغاز کتاب من و توست...

شب خاطره ها


قلم همین طور که روی برگ های دفتر خاطرات می لغزید، کلمات دلش را روی صفحه ی سپید کاغذ به یادگار می گذاشت. برای روزهای نیامده و برای سکوت شب و روزهایی که خواهد آمد و برای ...

از دلش نوشت، از صدایی که هنوز در قلبش زمزمه میشه و حضوری که لحظه ای کم رنگ نمیشه. از دلتنگی هاش نوشت؛ از آرزوی دستی که روزگاری قلبش را گرما می بخشید تا مشق عشق بر دفتر ایام نقش ببنده. نوشت که چقدر هنوز آرزوش را در دل داره. خیلی دلش می خواد بدونه کجا هست، چه می کنه، روزهاش چگونه می گذره، تحصیل را ادامه میده، به نتیجه ای که دست داشت رسید یا نه و ... همیشه آرزو داشته اما می ترسه از این که به دل دوست غمی بیاد از یادش یا لبخند لحظه ای از چهره اش محو بشه یا افسوس بخوره یا فکر کنه این کهنه قلم روزگار دیوانه شده، اما طوری هم نیست اگر بیندیشه، شاید هم شده ... بعد ایستاد از نوشتن، دراز کشید همون جا کنار برگه های خیس خورده ی کاغذ، نگاهش را از پنجره به آسمان دوخت و باقی را با نگاهش برای ابری کوچک در آسمان نیمه شد؛ بازمانده ی یک طوفان بزرگ، شاهد باران، زمزمه کرد شاید که روزی خاطره هاش با بارش باران بر تن جنگل های مه گرفته بنشینه ...

یک جمله نوشت آخر دفتر و رفت همون گوشه ی همیشگی جامدادی، چشم هاش را بست، دعایی زیر لب زمزمه کرد و برای دوست در این عید شادی آروز کرد بعد آروم آروم در رویا فرورفت ...


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.